-
معجزهی باران
دوشنبه 22 شهریورماه سال 1389 22:44
چه حس خوبی دارد که یک الهام غریبی مثل وحی بیافتد در دلت و به قلبت چنگ بزند ، بعد تو دو ، سه جمله مثل وحی بر صفحهی دلت جاری کنی و بیایی پستشان کنی دراین صفحهی مجازی و هنوز ۲ ساعت از این وحی نگذشته که آیههای باران بخورد به شیشههای نورگیر... میدوی سمت پنجره و بازش میکنی ...باورت نمیشود دستهایت کاسه میکنی زیر...
-
زوال
دوشنبه 22 شهریورماه سال 1389 22:43
دراز میکشم در تختم . غروب است و هوا تاریک و روشن . خانه در سکوت محض فرو رفته . ناگهان حس خاصی مرا فرا میگیرد که نمیدانم چیست . یک چیزی مثل زوال و نابودی . یک چیزی مثل این که همین حالا دنیا تمام شده است . و یک سری حرفهاست که در ذهن آدم هی تلنبار میشوند و تلنبار میشوند تا ... اینقدر انباشته میشوند روی هم که به...
-
Inglourious Basterds
دوشنبه 22 شهریورماه سال 1389 22:42
یکی دیگر از سکانسهای سینمایی که خیلی دوستش دارم مربوط میشود به فیلم آخر تارانتینو Inglourious Basterds . قبلا در مورد سیستمی که در فیلم هایش پیاده می کند صحبت کردهبودم . در این فیلم نیز تقریبا در اواسط فیلم یک نقطهی ثقل ایجاد میکند . فصل پنجم با نام انتقام از غول چهره با موسیقی و نمایی زیبا و منحصر به فرد از...
-
خانه
دوشنبه 22 شهریورماه سال 1389 22:42
وقتی جایی داری که هیچ آشنایت از وجود آن خبر ندارد ، حس خوبی داری ... از این که می توانی از ممنوعهها در آن بنویسی و عین خیالت نباشد که وای کاشکی فلانی نمیفهمید . ولی بعضی وقتها هست که وقتی که یک متن عصبانی یا متن ناامیدانه مینویسی ، یا وقتی از آرزوهایت مینویسی ، مدام خودت را سرزنش میکنی . دلت میخواهد ظاهرسازی...
-
اتاق
دوشنبه 22 شهریورماه سال 1389 22:41
دوست داشتم یک اتاق کار و مطالعه برای خودم داشتم که سرتاسر دیوارهایش را پوسترهای گروههای موسیقی محبوبم ، نویسندهها و شعرای موردعلاقهام ، پوستر فیلمهای محبوبم و عکسها و نقاشیهایی که دوستشان دارم و همینطور خوانندگان و شخصیتهای محبوبم را میچسباندم . دوست داشتم یک اتاق کار و مطالعه برای خودم داشتم که...
-
بریتنی اسپیرز
دوشنبه 22 شهریورماه سال 1389 22:40
من در کنار دایدو عاشق این بشرم . علیرغم این که خیلیها ، علاقهشان را به او مخفی می کنند . چون او را فرد بیبند و بار یا بیکلاسی میدانند . ولی واقعا اینطور نیست . اگر مایکل جکسون را سلطان پاپ میدانستند(من شخصا حالم از او به هم می خورد ) بریتنی ، ملکهی پاپ است . من اصلا از سبک پاپ خوشم نمیآید ، ولی بریتنی فرق...
-
کمی واقعبینی
دوشنبه 22 شهریورماه سال 1389 22:39
یادم میآید قدیمترها یادداشتی در مورد خودم نوشته بودم و در آن خودم را به صورتی واقعبینانه تحلیل کردهبودم . تازه وبلاگ قبل ام را تاسیس کردهبودم . می خواستم آن را پست کنم ولی هر بار چیزی مانعم میشد . بارها فایل ورد را باز کردم و آن را خواندم . ولی هر بار پشیمانتر از قبل میشدم . تصمیمم را گرفتم و آن را پست...
-
Pulp fiction
دوشنبه 22 شهریورماه سال 1389 22:38
یکی از محبوبترین سکانسهای سینمایی از نظر من مربوط میشود به همین فیلم پالپفیکشن... وقتی میا و وینسنت از رستوران به خانه برمیگردند . چیزی که بین آنها به وجود آمده از دوستی فراتر است . مثل یک نوع محبت ظریف... عشق سریعی که وینسنت را گیر انداخته است و او را درگیر تعارضاتی مثل وفاداری به دوستش والاس کرده است . حالا از...
-
شجاعت و بدبختی
دوشنبه 22 شهریورماه سال 1389 22:34
به نظرم کاملا حق با رامونا است . "فقط یه چیز می تونه زنی که احساس بدبختی می کنه تسلی بده : اینکه ببینه زن های دیگه هم به همون اندازه بدبخت هستن." ما زنها علیرغم ظاهر صلحدوستانه و خیرخواهانهی مظلوممان ، همیشه دنبال هم درد می گردیم تا دردهایمان را فرافکنی کنیم و دستهجمعی به یک چیز مشترک لعنت و نفرین...
-
من و آدمها
دوشنبه 22 شهریورماه سال 1389 22:31
با دو گروه آدم مواجهم : ۱- آدمهایی که میتوانم با آنها بی پرده و صادق باشم . ۲- آدمهایی که در برخورد با آنها نمیتوانم خود واقعیام را نشان دهم و به حرفهایی که در همصحبتی با آنها میزنم ، در مجموع هیچ اعتقادی ندارم . بدبختانه با گروه دوم بیشتر دم خورم . فکر میکنم در جامعهای زندگی میکنیم که اطرافمان را پر...
-
من شیفته ی خود واقعی ام هستم .
دوشنبه 22 شهریورماه سال 1389 22:19
داشتم فکر میکردم چرا باید اینقدر در حق خودمان و روحمان خیانت کنیم ؟ همین خودسانسوری را میگویم . وبلاگ دیگری دارم که البته هنوز هم در آن مینویسم . ولی تنها شعرها و داستانهایم را در آن پست می کنم . وقتی ۲ سال پیش از این ، آن را ساختم ، میخواستم تمام آنچه را که مورد نظرم بود در آن بنویسم از تجارب روزانه گرفته تا...
-
کاتیا
دوشنبه 22 شهریورماه سال 1389 22:15
کاتیا ... کاشکی آنروزها که کتاب گذر از رنجهای تولستوی را میخواندم ، میدانستم قرار است سرنوشت من و تو به هم نزدیک شود . منی که از تو متنفر بودم و عاشق خواهر کوچکت داشا ، حالا شدهام خودم مینیاتور کوچکی از تو و زندگی و شخصیتت ... کاتیا دوستت دارم . تو دوستداشتنیترین زن دنیایی ... حتی وقتی که در کنار نیکولای زندگی...
-
دگردیسی
دوشنبه 22 شهریورماه سال 1389 22:14
داشتم آهنگ World.hold on از Bob sinclar رو گوش میدادم .که حس های خوبی درونم بیدار شد . باید یک تجربهی تازه در زندگی به دست بیاورم . مثلا زیستن مثل یک فراری یا زیستن مثل یک قاتل شاید هم یک زندانی یا یک اعدامی یا یک سنت شکن جسور. زیستن مثل یک امامزاده یا زیستن مثل یک حیوان انسان نما . زندگی کردن مثل یک کارمند معمولی...
-
دختر ِ قدیم
دوشنبه 22 شهریورماه سال 1389 22:13
دخترِقدیم دلش میخواهد از تمام دل تنگیهای کوچک و بزرگش اینجا بنویسد . بدون این که بیمِآن را داشتهباشد که کسی او را بشناسد . اینجا داستان زنی ۷ ساله را مینویسم که هنوز که هنوز است ، بکارتِ دخترانگی قدیمیاش را نمیخواهد از دستبدهد . دختری که زیاد دروغ گفته یا شاید بهتر است بگویم زیاد ملاحظه کردهاست . سالها به...