دخــتر ِ قدیــم

من همه‌ی دیوارها را فرو خواهم‌ ریخت .

دخــتر ِ قدیــم

من همه‌ی دیوارها را فرو خواهم‌ ریخت .

بازگشت


از لحظه ی اولی که دستت را داشتم
ایمان هم داشتم
به آن دست ها که تبعیض نژادی را نمی دانند...

 

امشب از اعماق ِ قلب ِ سرخم
سیاهی ِ چشم هات را به زردی رویم میخوانم.

بخوان مرا
میخواهم زودتر به تو بازگردم.
به چشیدن شیره ی بهشت از فشار بازوهات
و اسارت ِ خوشبختی که در پنجه هامان قفل بماند.
 

"امشب"


دل تازه فهمیده هوایی ِ تو شدن یعنی چه... از همین شب هایی که بوی فاصله می دهند و اصلا یاد هم نمی آورند که این فاصله چه قدر کوتاه است .
می دانی نازنین؟؟؟
اصلا فاصله کوتاه و بلند ندارد . وقتی به او می رسی ، به همویی که منتظرش بوده ای ، تمام واژه ها و طول و عرض جغرافیایی و انسانی معنایشان را برایت از دست می دهند .وقتی به او می رسی ، فاصله برایت می شود از ساعت 7 و 25 دقیقه که او می رود تا 11 و 28 دقیقه که او زنگ ِ در را فشار می دهد . فاصله برایت می شود از همین لحظه ای که می دانی ، قرار است یک هفته او را نبینی تا وقتی او را دوباره می بینی ، می شود از لحظه ی بستن ِ در به قصد ِ تهیه ی بلیط رفتن و نداشتن ِ نای ِ رفتن و هق هق در آغوشش تا لحظه ی بازگشت و پیاده شدن و دوباره از خنده اش مست شدن ، می شود از هول و اضطراب ِ شبی که می دانی بعد از این شب یک هفته  می شود که می آید و می رود و تو باید خیالش را در آغوش بگیری تا شبی که دوباره ریتم آشنای نفس هایش را کنارت می شنوی...
کلا فاصله افتضاح ترین شکل ِ ممکن کلمه و معنی را دارد .
این کثافت را تمام ِ روزهای گذشته ی دور از تو می شناختم ، ولی حالا بعد ِ همه ی این روزهای نزدیکم به تو حسش می کنم...
من از فاصله بیزارم.
فاصله ای که اضطراب ِ چشم هایت به من می گوید نرو ولی اعتماد ِ دست هایت ، روانه ی راهم می کند.


شنبه شب ِ 10 فروردین