دخــتر ِ قدیــم

من همه‌ی دیوارها را فرو خواهم‌ ریخت .

دخــتر ِ قدیــم

من همه‌ی دیوارها را فرو خواهم‌ ریخت .

کسب ِ یک تجربه ی واقعی ِ دیگر...

هنوز هم باورم نمیشه...همه چیز مثل ِ یک معجزه می مونه...دقیقا کمتر از 40 ساعت بعد ِ پست ِ قبلی ، یعنی روز 12 تیر ِ 1390 با آشناییتی که یکی از دوستانم دادند ، برای مصاحبه به یک شرکت ِ معتبر رفتم...نه از این شرکت هایی که مثل ِ قارچ از زمین سر در میارن و مدیرهای جوان و علاف و عصبی دارند..نه ...  

شرکتی که مدیر عاملش یک زن ِ میانساله و بسیار موفق در عرصه ی مدیریت پروژه و...

ادامه مطلب ...

سالگرد

برام جالبه که حالا اینجام...

نمی دونم.

زیاد حس ِ نوشتن ندارم.یعنی دارم ولی نه تو وبلاگ...یک طورهایی خواب آلود میشم ، وقتی حرف از نوشتن اینجا میاد وسط...

ولی امروز

می خوام تو این حالت ِ خواب آلودم ، همین طوری....

ادامه مطلب ...

کمی دور از کلافگی

امروز بعد از مدت ها گوش هامو تیز کردم و فکر می کنین چی شنیدم؟

هیچی....صدا سرخ شدن ِ پیاز داغ ها...

اعتراف می کنم توی عمرم صدایی به این جذابیت نشنیده بودم .

نه این که تا به حال پیاز داغ نکرده باشم و نه این که به طور ناگهانی از گنگی و ناشنوایی ِ مادرزاد در اومده باشم....نه....فقط ....

ادامه مطلب ...