دخــتر ِ قدیــم

من همه‌ی دیوارها را فرو خواهم‌ ریخت .

دخــتر ِ قدیــم

من همه‌ی دیوارها را فرو خواهم‌ ریخت .

فکر می کردم مشکلات بزرگی دارم،یعنی آدم ها همیشه مشکلات خودشان برایشان در درجه ی اول اهمیت قرار می گیرد.برای لحظه ی سال نو کلی دعا برای خودم قطار کرده بودم ، که به برادرم زنگ زدم تا ببینم شب سال نویی کجاست و چه می کند.قبلا  از او خواسته بودم بیاید کنارِ ما و قبول نکرده بود. گفته بود می خواهد به خانه ی مادربزرکم برود. وقتی زنگ زدم آنجا بود. با یک صدای گرفته ای جوابم را داد. البته شاید همیشه صدایش گرفته باشد. از وقتی که مامان رفته است...نمی دانم.

از دوران نوجوانیش به بعد ، به خاطر خیلی از مسایل من خواهر درجه یکش محسوب نمی شوم. مثلا از نقطه نظر اختلاف در مسایل عقیدتی و فکری و... خیلی چیزها. ولی خوب  از نقطه نظر قلبی همیشه خواهرش هستم و خواهم ماند. همیشه می دانم دوستم دارد و دوستش دارم.

از تنهاییش دلگیرم . نمی دانم چرا پدرمان باید  این سال نو را  ، بعد از این سال سخت ، با همسر جدیدش به مسافرت برود  و برادر من تنها باشد. البته قطعا او هم حق دارد. نمی توان عادلانه قضاوت کرد  و حق را به او هم نداد.ولی خیلی وقت ها به این فکر می کنم که کاش صبر میکرد برادرم  به یک نقطه ی قابل اعتماد در زندگیش برسد  و  بعدتر  ازدواج کند. برای یک پدر چه چیز مهم تر از به عرصه رسیدن فرزندش می تواند باشد؟

تنهایی ِ یک پسر 21 ساله دور از خانه اش ، خیلی غم انگیز و حزن آور است.

خانه ای که تا دو سال قبل مادر در آن می زیست . صدای خنده ی مادر می پیچید و بوی غذایش و عطر دعایش در جانمازی که همیشه گوشه ی خانه پهن بود ، دل ِ همه را گرم می کرد.خانه ای که هیچ بچه ای شب سال نو تنها نمی ماند.

می دانم دل ِ برادرم ، بیشتر از همه ی ما برای مادرم تنگ می شود.

بعضی وقت ها آدم ها در موقعیتی قرار می گیرند که فکر می کنند می دانند چه می خواهند ، در صورتی که عمیقا نمی دانند

بعضی وقت ها آدم ها در موقعیتی قرار می گیرند که فکر می کنند نمی دانند چه می خواهند در صورتی که عمیقا می دانند

من در هر دو موقعیت بوده ام و به قطعیت می گویم:

نمی دانم کدام سخت تر است.

آقای فردوسی پور ، دلمان برایتان تنگ می شود.

اینم از نود...

چه بسیار شب هایی که همدم تنهایی هام بود.

چه بسیار شب هایی که شادی بخش لحظه هام بود.

می تونم  بگم از راکد بودن دور نگهم میداشت .یک جورهایی مثل توی دور موندن...مثل هنوز جوون بودن...

نه صرف این که یک برنامه ی ورزشی و فوتبالی بود...نه...یک انرژی عجیبی درون برنامه جاری بود که کل هفته رو در انتظار دوشنبه  آپ نگهم می داشت.

تنها برنامه ی تلویزیون بود که هنوز نگاهش میکردم .

آقای فردوسی پور ، دلمان برایتان تنگ می شود.

امیدواریم در روزگار بهتری شما را ببینیم.

آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرین داد..

کل بار مبارزه برای ایران ، یک تنه روی دوش این بانوست.

پیش پای نسرین ستوده ، من به شخصه از عجزم خجالت می کشم.