داشتم فکر میکردم چرا باید اینقدر در حق خودمان و روحمان خیانت کنیم ؟ همین خودسانسوری را میگویم .
وبلاگ دیگری دارم که البته هنوز هم در آن مینویسم . ولی تنها شعرها و داستانهایم را در آن پست می کنم . وقتی ۲ سال پیش از این ، آن را ساختم ، میخواستم تمام آنچه را که مورد نظرم بود در آن بنویسم از تجارب روزانه گرفته تا خاطرات گذشته و تمام تراوشات ذهنیام را ... خوب هم پیش میرفتم تا این که استارت اولین قرارهای وبلاگی زده شد . حقیقت تلخی بود که با اضافه شدن هر فرد به دایرهی دوستان حقیقی ، یعنی کسانی که چهرهی آدم را دیدهاند ، با هم سر یک میز در یک کافه نشستهایم و گفتهایم و خندیدهایم ، با هم به نمایشگاه کتاب رفتهایم و غیره و ذلک ، به میزان قابل توجهی در نوشتههایمان محافظهکار میشویم وخودسانسوری خونمان بالا میرود . این جنایتی است در حق خود دوستداشتنیمان .
مدام باید بترسیم که اگر فلان مورد را بنویسم ، فلانی در مورد من و روابطم چه فکر میکند ؛ اگر در مورد فلان عقیدهی سیاسیام بنویسم فلانی چه قضاوتی در موردم میکند ، نکند در موردم برداشت نادرستی کنند و خیلی چیزهای دیگر...
بله... اینگونه شد که آنجا تبدیل شد به یک وبلاگ ادبی صرف که درآن از نظرات دوستانم در مورد نوشتههایم و برای بهتر شدنشان کمک میگیرم . حقیقتا که آنجا وبلاگ اصلی من است .
ولی دلم نمیخواهد آنجا را آلودهی اینجا کنم .
اینجا می خواهم خود کثیفم باشم یا خود مقدسم . بدون این که بترسم از قضاوت دوستانم یا ترس از این که آشنایی یا دوستی پی به بعضی افکار شیطانیام ببرد . یا از بعضی حالات روحانیام بوی تظاهر را به مشام بکشد .
بله اینجا میخواهم نفس بکشم . راحت و آزاد . رها ...
به همین دلیل اصلا هم برای کسی نظر نخواهم گذاشت و کسی را برای خواندن اینجا دعوت نخواهم کرد . این وبلاگ آزاد و لاقید است و حتی ۱لینک هم نخواهد داشت و یک دوست حقیقی در دنیای حقیقی ...
هر کس خواست بخواند بدون این که بخواهد مرا بشناسد .