دوست داشتم یک اتاق کار و مطالعه برای خودم داشتم که سرتاسر دیوارهایش را پوسترهای گروههای موسیقی محبوبم ، نویسندهها و شعرای موردعلاقهام ، پوستر فیلمهای محبوبم و عکسها و نقاشیهایی که دوستشان دارم و همینطور خوانندگان و شخصیتهای محبوبم را میچسباندم .
دوست داشتم یک اتاق کار و مطالعه برای خودم داشتم که کتابخانهام را از گوشهی این اتاقخواب کوچک به آنجا منتقل کنم .
بوم نقاشیهای نکردهام را میگذاشتم کنار پنجره ...
و خیلی چیزهای دیگر ...
افسوس من چسبیدهام به لبهی زندگی در این جهنم سنتها و مدرنیته...
نیمهی ذهنم در یک دنیای دیگر زندگی میکند و حقیقت جسمم که چندان هم ارزشی ندارد وسط سنتهایی که برنمیتابند ، من هر طور میل دارم ، زندگی کنم .
حتی تنها زندگی کردن در این برهوت گناهی نابخشودنی است و مساویست با هرزگی...
برای زندگی نکردن در این جهنم چه تاوانی باید داد ؟
امیدوارم تنها تلاش نتیجه دهد .