دخــتر ِ قدیــم

من همه‌ی دیوارها را فرو خواهم‌ ریخت .

دخــتر ِ قدیــم

من همه‌ی دیوارها را فرو خواهم‌ ریخت .

کاتیا

کاتیا ... کاشکی آن‌روزها که کتاب گذر از رنج‌های تولستوی را می‌خواندم ، می‌دانستم قرار است سرنوشت من و تو به هم نزدیک شود . منی که از تو متنفر بودم و عاشق خواهر کوچکت داشا ، حالا شده‌ام خودم مینیاتور کوچکی از تو و زندگی و شخصیتت ...

کاتیا دوستت دارم . تو دوست‌داشتنی‌ترین زن دنیایی ... حتی وقتی که در کنار نیکولای زندگی می‌کردی و به بس‌سنوف عشق‌ورزی ...

آن‌وقت‌ها تو را خائن می‌دانستم . همان‌طور که خیلی‌ها می‌دانستند . از خواهرت گرفته تا شوهر و رفیقت ... ولی کاتیا ... مرا ببخش ... حالا می‌فهمم چرا آلکسی تولستوی تو را به آن درخشندگی و ملاحت توصیف می‌کرده است .

آلکسی تولستوی بهتر از همه‌ی زنان و مردان احمق روزگار ما ، زندگی را می‌شناخته است .