میدوی سمت پنجره و بازش میکنی ...باورت نمیشود دستهایت کاسه میکنی زیر این قطرههای نور و میبینی بله ... همهچیز به وضوح یک معجزه باریدن گرفته است .
دیگر قلبم درد نمیکند . راستش قلبم از همان ساعتی که آپ و شعر پست قبل را مینوشتم درد شدیدی گرفته بود .ولی این باران تابستانی و عطر مستیبخشش شفاست .