دخــتر ِ قدیــم

من همه‌ی دیوارها را فرو خواهم‌ ریخت .

دخــتر ِ قدیــم

من همه‌ی دیوارها را فرو خواهم‌ ریخت .

تاسیس

امشب خراب بودن بلاگفا موجب شد این وبلاگ را راه‌اندازی کنم . حدود ۲۴ پستم از بلاگفا را به این‌جا منتقل کردم . بقیه را هم بعدا اضافه می‌کنم . 

هر چند بلاگفا خانه‌ی قدیم من است و هیچ رقمه دلم نمی‌آید ترکش کنم ولی خوب... احساس می‌کنم دیر یا زود شاید باید به یک‌جای مستحکم‌تر اسباب‌کشی کنم . من‌بعد هر پستی در بلاگفا کردم آن را اینجا هم می‌گذارم . تا روزی که به طور کامل بتوانم از آنجا دل بکنم . 

بازی نیست که ... از سال ۸۶ در آنجا بودم و آنجا می‌نوشتم . 

چه دنیای داشتم. 

چه دیوانه‌بازی‌هایی... 

بگذریم. 

به روز شده‌ی من را می‌توانید اینجا بخوانید .

NORTH COUNTRY

به موسیقی فیلم NORTH COUNTRY   تا به حال توجه نکرده بودم . امشب که برای بار دوم این فیلم را نگاه کردم متوجه موسیقی تاثیرگذار آن شدم  . مخصوصا تیتراژ شروع فیلم . توجه به موسیقی در هر فیلم از همان ابتدا می تواند ذهن شما را به موازات درگیر فضاهایی که بعدا قرار است مشاهده کنید قرار دهد . در واقع درون شما یک نوع آمادگی ایجاد می‌کند .

چارلز ترون در این فیلم ، ایفاکننده‌ی نقش اول داستان است و بسیار موفق در آن عمل کرده است . داستان فیلم هم اشاره به ماجرایی واقعی در دهه‌ی۸۰ و قبل از اصلاح قانون کار در ایالات متحده‌ی امریکا دارد .

صحنه‌های اذیت و آزار کاگران زن توسط کارگران مرد واقعا دردناک و تاثیرگذار از آب درآمده‌ است . پدر چارلز ترون درین فیلم کپی ضعیف‌شده‌ای از بعضی از پدرهای جامعه‌ی ماست که از بی‌گناهی و حق و حقوق فرزند خود به خوبی آگاهند و حتی دوست دارند حق را به فرزند خود بدهند ولی از مردم و قضاوت آنها می ترسند در نتیجه فرزند بی‌گناه خود را قربانی نگاه جامعه‌ می‌کنند . فضای اجتماعی آن روزهای ایالات متحده تقریبا وضعیت ضعیف‌شده‌ی امروز ماست . با یک مقایسه‌ی کوچک و سرسری می‌توان نتیجه گرفت که ما هنوز اندر خم یک کوچه‌ایم .

 البته شکل اذیت و آزار در جامعه‌ی ما بسیار با جامعه‌ی آمریکایی متفاوت است . نمی‌توانیم قضاوت کنیم که آن نوع اذیت و آزار اثرات مخرب‌تری دارد یا این نوعی که در جامعه‌ی ما مرسوم است . این‌ مقوله بحث‌های جامعه‌شناسی و آسیب‌شناسی ظریفی می‌طلبد که نه در تخصص من است و نه این وبلاگ جای مناسبی برای آن .

یک صفت اخلاقی مشترک بین کارگرها و کارمندهای آمریکای آن روزها با کارمندها و کارگرهای امروز جامعه‌ی ما وجود دارد و می توان آن را به راحتی از فیلم استخراج کرد که آن صفتی نیست جز امر زیرآب‌زنی ... فکر کنم در جامعه‌ی شایسته‌سالار ما به وفور مشاهده می‌شود و امر غریبی نیست که بخواهیم توضیح بیشتری در مورد آن بدهیم .

فیلم نگاه خوبی به مقوله‌ی زنان فارغ از بحث‌های پوسیده‌ی فمینیستی دارد . به عبارتی اصلا فیلم زنانه یا فیمینیستی و بی‌منطقی نیست  و از این لحاظ قابل ملاحظه است .

یک روح انسانی که دغدغه‌ی عدالت و کمک به هم‌نوع را دارد به خوبی با آن ارتباط برقرار می‌کند .

نقش پدر حسابی روی اعصاب بیننده می‌رود . به خاطر همه‌ی تردیدها و زخم‌زبان ها و بد اخلاقی‌هایش . هر چند هر دو نفر یعنی دختر و پدر در پایان از امتحان خود موفق و سربلند بیرون می‌آیند . هپی اند چیزیست که من خیلی دوست دارم . بیشتر وقت‌ها .

THE HURT LOCKER

وقتی مراسم اسکار ۲۰۱۰ را می دیدم ، هنوز شناخت درستی از فیلم‌هایی که نامزد جوایز متعدد شده‌بودند ، نداشتم و فقط روی اسامی حساسیت داشتم . از آنجایی که کاترین بیگلو همسر سابق جیمز کامرون بود ، دلم می‌خواست روی او را در درو کردن جوایز کم کند . این‌طور هم شد و فیلم THE HURT LOCKER کاترین از انیمیشن آواتار جیمز کامرون از لحاظ درو کردن جوایز و تعداد اسکارهای برنده شده پیش افتاد .

وقتی اسم کاترین را به عنوان برنده‌ی اسکار بهترین کارگردانی و بهترین فیلم بردند ، حسابی از این که دو تا مجسمه‌ی طلایی را در دستانش گرفته غرق ذوق و شادی شدم . حس خوبی داشتم که یک زن برنده‌ چنین نمایش عظیمی شده‌است ، آن هم در جدال با همسر سابقش . فیلم تارانتینو را هم هنوز ندیده‌بودم که بخواهم افسوس جایزه‌نبردنش را بخورم .

ماه قبل  HURT LOCKER را دیدم . واقعا از این که جایزه‌ی بهترین فیلم را به خود اختصاص داده ناراحت شدم . این فیلم به نظر من هیچ ارزش واقعی نداشت . تنها دلیلی که باعث شده این همه جایزه را از آنِ خود کند ،  همان بعد سیاسی‌بودن آن است .

یک سری آمریکایی مصلحِ بشر در وسط عراق هیچ منفعتی !!! ندارند جز نجات جان مردمِ‌عراق ...مدام مثله می‌شوند و از بین می‌روند و با تمام این فداکاری‌ها که از جان خود و آسایش خانواده‌شان می گذرند و متخصصینشان را به دل جنگ عراق و فقط به خاطر کودکان و مردم بی‌دفاع عراق می‌فرستند ، این عراقی‌های بی‌شعور نمی‌فهمند آنها واقعا هیچ نیت دیگری جز برقراری امنیت در این کشور جنگ‌زده ندارند !!! و با آنها همکاری نمی‌کنند . می‌دانید که... عراق اصلا جزو مناطق نفت‌خیز و استراتژیک دنیا نیست و عملا اِشغالِ آن برای آمریکایی‌ها بی‌فایده است .

خوب من عاشق زندگی آمریکایی هستم ولی دلیل ندارد عاشق سیاستِ‌ آمریکایی باشم . همان‌طور که از سیاست و سیستم توتالیتر و مستبدانه و در یک کلام فاشیستی حاکم بر کشور خودمان بیزارم .

تمام چیزی که باعث شده این فیلم برنده‌ی اسکار۲۰۱۰ شود ، همان سیاست کثیف و بی‌پدر‌ و‌ مادر است .

روزگاری دوستی می‌گفت کشورهایی که حکومت سیاسی دارند (مثل آمریکا و ایران) جای مناسبی برای زندگی نیستند  و در عوض کشورهایی که سیستم حاکم بر آنها غیرسیاسی است(مثل سوئد ، دانمارک و...) بهترین انتخاب برای یک زندگی‌شهروندی ایده‌آل و متمدنانه هستند . فکر می‌کنم واقعا همین‌طور است با یک تفاوت و آن این که کشور آمریکا چون حکومت سکولار و مردمی غیرسیاسی  دارد تومانی ده زار با ایران متفاوت است و اصلا از لحاظ زندگی و حقوق‌شهروندی با ایران قابل مقایسه نیست . پس باز هم گزینه‌ی بسیار مناسبی برای زندگی می‌باشد .

واقعیت این است که نفرت من از جنگ و خون‌ریزی و مخاصمه است و فیلم هایی از‌این دست که به تایید سیاست جنگ‌افروزانه می‌پردازند هیچ به مزاج من نمی‌سازد . اهمیتی هم ندارد که پای مقاصد صلح‌آمیز!!!هسته‌ای ایران در میان باشد یا مقاصد خیرخواهانه‌ی!!! آمریکایی‌ها در کشورهای بدبخت خاور‌میانه و جهان .

به این دلیل است که به زعم من فیلم Body of lies واقعا روند دلپذیرتری نسبت به فیلم  کاترین یعنی همین  THE HURT LOCKER داشته است .

سندروم ترومن

داشتم یادداشت‌هایی را در مورد فیلم نمایش ترومن می‌خواندم که واقعا خنده‌ام گرفت . ما ملتی هستیم که در همه‌ی موارد از مردم دنیا عقب هستیم . نوشته بود بعد از نمایش این فیلم سندرومی در دنیا به نام همین سندروم ترومن به وجود آمده‌است که بیماران شیزوفرنی تصور می‌کنند مثل بازیگر این فیلم در نمایشی از قبل تعیین شده در حال بازی‌اند . یک لحظه من  هم دچار این شک شدم ولی بعد به خودم نهیب زدم که :

نه . این امکان‌پذیر نیست . آن هم در مورد تو . چون تو در یک کشور مسلمان زندگی می‌کنی و نشان دادن تمام صحنه‌های شخصی زندگی‌ات کاری غیرممکن است و احتمالا پیگرد قانونی دارد . حتی اگر پدر و مادرت پای برگه‌ی رضایت را امضا کرده باشند و زیر بار چنین موافقت‌نامه‌ای رفته باشند ، تیغ تیز سانسور مجوز و پروانه‌ی ساخت و اجرای چنین نمایشی را نمی‌دهد ، چه رسد به پخش و اکران و باقی ماجراها .

ما حتی در دچار شدن به سندروم‌های عمومی جهانی هم باید واقع‌بینی خود را از حضور در چنین جامعه‌ای رعایت کنیم .