دخــتر ِ قدیــم

من همه‌ی دیوارها را فرو خواهم‌ ریخت .

دخــتر ِ قدیــم

من همه‌ی دیوارها را فرو خواهم‌ ریخت .

بلاگرها

۸ وبلاگی که آن‌ها را دنبال می‌کنم و دلایل آن :

۱-توکای مقدّس  . توکا برای من مثل پدر می‌ماند . اگر یک روز بود که بخواهم خودم پدرم را برای زندگیِ پیش رویم انتخاب کنم ، آن انتخاب کسی نخواهد‌بود جز توکا... هنرمند و نقاش ، تحصیل‌کرده و در عین حال خلاق و با ذوق ،صریح ، با روحیه‌ی طنز ، با تفکری خارج از ۴چوب‌های ابلهانه‌ی سنت و فرهنگ . فکرش را کنید بتوانید دختر خانه‌ای باشید که انسان فرهیخته‌ای چون توکا پدرِ آن خانه است ...

۲- پیاده‌رو . آیدا را دوست دارم به خاطر بی‌تکلّف بودنش . به خاطر راحت نوشتنش و در عین حال آزادانه نوشتنش ... او هم از آن دست زنان فرهیخته‌ایست که خواندنش به من آرامش می دهد و یادآوری می‌کند : دنیا آن‌قدرها هم سیاه نیست .

۳-جزیره در کهکشان . میس را دوست دارم به خاطر این که آن دختر رویایی است که همیشه دوست داشتم باشم . او یک عاشق تئاتر و سینما و موسیقی است (علایقی که من نیز آنها را دوست دارم)با اطلاعات عمومی بالا . تحصیل‌کرده و جذاب و داستان‌های قشنگی می‌نویسد . هم‌چنان که خاطراتش را زیبا و به یاد‌ماندنی تعریف می کند . میس اهل سانسور کردن خودش نیست . وقتی می‌نویسد با دیدن چشم‌ و ابروی زیبا و چهره‌ی غمگین یک پسر که در سوپرمارکت دیده ، دلش خواسته همراه او تا ته دنیا برود ، کم‌تر کسی شاید بتواند او را درک کند . ولی من درک می‌کنم . احساسات انسانی به همین زلالی و شفافی و سادگی حاصل می‌شوند . میس از چیزی که بوده(شاید به زعم خودش افتخار آمیز نباشد که البته از نظر من باز هم رویایی است) فرار نمی کند . وقتی از از موهای فر بنفش بادمجانی که از زیر روسری زرد قناری اش بیرون زده صحبت می کند ، من احساس نمی‌کنم در حال بزرگ‌نمایی حقیقت و زیبا جلوه دادن خود است . من به سادگی می‌توانم تا ته چیزی که او توصیف می‌کند بروم و حتی عاشقش شوم . می توان گفت من عاشق میس‌شانزه‌لیزه‌ی وبلاگستانم . او یک میس‌شانزه‌لیزه‌ی اشرافی و هنرمند و در عین حال یک انسان است .

۴-گیلاس‌خانمی . می خوانمش چون او و موقعیتش یک مدل‌هایی شبیه من است . البته با رفاهی بیشتر از من و شجاعتی به غایت گسترده‌تر از من . گیلاسی را می خوانم چون از مشکلات طلاق و بعد از طلاق ( و حتی زندگی به ظاهر کامل و رویایی قبل از طلاقش که آتش زیر خاکستر بود) سعی می‌کند بی‌سانسور بنویسد . هرچند شاید نتواند با موفقیت این کارش را انجام دهد . دلیل آن هم روشن است . او در وبلاگستان شخص معروفی است که افراد زیادی را خارج از ۴چوب وبلاگ دیده است و همان‌طور که قبلا در یکی از پست‌هایم گفته بودم ، هرکس به دایره‌ی دوستان حقیقی‌مان از این ۴ چوب مجازی اضافه شود میزان خودسانسوری قلممان بالاتر می‌رود و همین محدودیت قلم  گیلاس‌خانمی  را موجب می‌شود . شاید او اگر هم‌چنان در ۴چوب وبلاگش زندگی می‌کرد  و از پشت آن بیرون نمی‌آمد ، چیزهای دیگری از سختی‌ها و مشقت‌هایی که زنان جامعه‌مان به جرم زن بودن می‌برند در وبلاگش می‌خواندیم . می دانید ؟ همه‌چیز همیشه گل و بلبل نیست .

۵-رامونا . رامونا را دوست دارم چون به تیزهوشی و باهوشی او کمتر کسی را در بلاگستان دیده‌ام . بلاگرهای زیادی را دیده‌ام که در حد خدا می نویسند و ادبیات بی نظیری دارند ولی هیچ کدام از آنها حتی اگر روزانه‌نویس نباشند ، دقت و ظرافت رامونا را در طرح مسائل ندارند . به نظرم رامونا کسی است که شما در وبلاگش با دغدغه‌های یک دختر سالم ِ امروز می‌توانید آشنا شوید (علی رغم این که خیلی مواقع دم از افسردگی می‌زند) .مراد از سلامت چیزی نیست جز این که جنس رامونا از آدمیزاد است و ادای آدم‌های باحال یا خوب یا بد را در نمی‌آورد . صاف و ساده و بدون ادا است . یک دختر جوان دهه‌ی۸۰ و ۹۰ است با جنس دغدغه‌هایی که مربوط به یک دختر معمولی نیست . او زیاد می‌فهمد . چون زیاد خوانده و دیده بنابراین به نظرش این دنیا با شادی‌هایش پوچ به نظر می‌رسد . مثل این که به یک بچه‌ی ۶ساله جغ‌جغه‌ای بدهند برای سرگرم شدن که مسلما آن جغ‌جغه هیح جذابیتی برای سن آن کودک ندارد . رامونا هم دغدغه‌های یک انسان باشعور را دارد که بیشتر از سنش و بیشتر از خیلی‌از این بلاگرهای خف وبلاگستان می‌فهمد . به نظرم اگر روی به هنری مثل موسیقی و نقاشی بیاورد و آنها را به صورتی مجزا در کنار زندگی‌اش ادامه دهد ، خیلی زود برجسته می‌شود . چه کسی را دیده‌اید که با دقت در مورد راز هایی که یک گل در درونش دارد صحبت کند ؟ این نوع ظرافت فقط در هنرمندان برجسته‌ی تاریخ دنیا دیده می‌شود .امیدوارم به زودی برگردد .

۶-دافی‌نگار. او را می‌خوانم چون به نظر می‌رسد ، کسی است که سعی می کند خود را برجسته کند و علی‌رغم ادعاهایی که می‌کند به نظر نمی‌رسد متعلق به همان طبقه‌ای باشد که ادعا می‌کند . او فقط کسی است که سعی می‌کند متفاوت به نظر برسد و در این میان تمام تلاش خود را به کار می‌برد . او دختر ِ با مطالعه و با دانشی است . از هر دانشی مقداری سررشته دارد . چیزی که من هم می‌توانم ادعای آن را داشته باشم . ولی او از سبک زندگی‌اش خسته شده به همین دلیل دنیای مجازی را برای نادیده‌گرفتن دیوارهایی که در عالم واقعیت از آنها نمی‌تواند فرار کند ، انتخاب کرده . شاهد این مدعا هم این است که او هیچ گونه سرنخی از طبقه‌ای که در آن قرار گرفته نمی‌دهد . مسلما خیلی از علاقمندانش هم دچار همین شک هستند ولی به امید روزی نشسته‌اند که او مدرکی را رو کند . چون او زیاد وعده داده که مثلا به زودی عکس‌های سفر فرانسه‌اش را (نمیخواهیم  از او عکس خودش  را نمایش دهد بلکه عکس کافه‌ها و اماکن و مناظری که خودش از آنها عکس گرفته) شاید بگذارد . مساله همین است علی‌رغم این که خیلی از خوانندگانش از او خواسته‌اند مثلا عکس کلکسیون‌هایش را بگذارد او زیر بار نرفته است ولی به راحتی دست‌خطش را در وب کرگردن نمایش می‌دهد . همین مساله باید گوشی را دست خوانندگان بدهد . به هر حال چه متعلق به طبقه‌ی میس شانزه‌لیزه‌ی عزیزم باشد چه نباشد مهم این است که بعضی پست‌هایش خوب از آب در می‌آیند و به خاطر همان بعضی پست‌ها می‌توان او را خواند .

۷-کرگردن . او یک بلاگر واقعی است . ۱۰ سال کم نیست . این که بتوانی ۱۰ سال در جایی مجازی مثل اینجا نفس بکشی و هم چنان محبوب بمانی . چیزی که در کرگردن متمایز است صداق و خلوص و خاکی بودن او و دوستانش است . در وبلاگ او با یک دنیا دوستی صادقانه که فقط نصیب اهلش(یعنی کسی مثل خود او) می‌شود آشنا می‌شویم . در عین حال وب او سرگرم کننده و موضوعاتی هم که از آنها می‌نویسد جالب و مهیجند . از او ضرری به کسی نرسیده ، پشت سر کسی صفحه نمی‌گذارد و هیچ گاه در مورد دیگران قضاوت نمی‌کند .او یک مرد دوست‌داشتنی بلاگستان است .

۸-وب‌گپ . وحید را می‌خوانم نه به خاطر این که مثلا وبلاگ‌نویس خدایی است و خیلی عالی می‌نویسد و از او کسی بهتر نیست . نه . فقط به خاطر مصاحبه‌ها و ارتباط‌هایی که با دیگر اهالی وبلاگستان دارد . او را دنبال می‌کنم تا عکس های آدم‌های مجازی را در وبش ببینم که به نظر من تنها قسمت جذاب وبش است . او مدام سعی دارد خودش را از روزانه نویس‌های دیگر متفاوت کند و تصویری ایده‌ال و مثبت از خودش ارائه دهد در صورتی که شاید به صورتی کامل این‌طور نباشد . او فقط یک فرد مرفه(همان طبقه‌ای که دافی ادعا می کند) و بیکار است که بعد از اتمام ساعاتی که در پادگان است ، کاری ندارد جز گشت زدن در کافی‌شاپ‌ها و قرار‌های وبلاگی (به نظرم اگر گزینه‌ی بیکارترین وبلاگ نویس را هم به مسابقه‌اش اضافه می‌کرد بد نبود). در واقع یکی از دلایل پربازدید بودن او همین لینک‌هایی است که به این و آن می‌دهد و بالطبع آنها نیز به او می‌دهند . مطالبی که تحت عناوین مختلف در وبش می نویسد در حد ۲۰ و خیلی با کیفیت نیستند و نکته‌ی جالب این است که او خود را وبلاگ‌نویس متمایز و خدایی می‌بیند و به خود اجازه می دهد در مورد همه‌ی بلاگرها نظر بدهد(کاری نداریم که بیشتر نظراتش مغرضانه و در جهت بالا بردن خود است و شاهد هم این که در یک بازی به خود اجازه داد نام چند وبلاگ را به عنوان وبلاگ‌های بد و سطحی معرفی کند ، انگار او واقعا شاه شمشاد قدان بلاگرهاست) . من که فقط عکس‌ها و مطالب مربوط به قرار‌های بلاگی‌اش را می‌بینم و می خوانم که آن هم به خاطر کنجکاوی به دنیای مجازی است که شاید بتواند روزی ، بلاگری مثل فرهمند(که بعید به نظر می رسد) را پای میز گپ بیاورد و بقیه‌ی موضوعاتش و همچنین نظراتش کاملا معمولی و حتی شاید پایین تر از وبلاگ نویس های دیگر باشد .

البته من حدود ۲۰ وبلاگ را از طریق گوگل‌ریدر دنبال می کنم . برای هر کدام هم دلایلی هست . ولی فعلا این ۸ تای اول را نوشتم تا برسد به ۸تاهای بعدی .

پ.ن:این مطلب یک پست و نظر و سلیقه‌ی کاملا شخصی است و چون من آن را فقط به خاطر یک نفر نوشته‌ام به هیچ کدام از این بلاگرها هم قرار نیست اطلاع ‌دهم که چنین چیزی در مورد آنها ، اینجا وجود دارد . در عین حال چون تهمت به کسی نزده‌ام و نقدی نیر نکرده‌ام ، هم خیالم راحت است و هم وجدانم . مساله‌ای که مهم است این است که من برای بیشتر آنها به جز میس حتی تا به حال یک نظر هم نگذاشته‌ام .

طعم شیرین

من عاشق شیرینی‌جاتم . نمی‌دانم چه میل غالبی است که دارم . ولی متاسفانه کاری نمی‌توان با آن کرد . برای آدمی که دارای اضافه وزن است این علاقه در حد یک فاجعه است . به هر حال چیزی بوده که از ابتدای عمرم همراهم بوده و تا پایان مرگ هم همراه خواهد بود .

عاشق ژله‌ام و از هر رنگی که سر سفره باشد باید حتما همه‌شان را امتحان کنم . عاشق شیرینی تر و شیرینی خامه‌ای و کیک هستم . در ضمن دوست دارم پر از خامه باشند و رویشان هم قهوه و نسکافه نریزند تا مزه‌ی گند تلخی بدهد . دوست دارم بین ِ کیک هم تکه‌های موز و گردو باشد . مممم . البته شیرینی های متفرقه را هم خیلی دوست دارم . من عاشق کاکائو و شکلاتم .از همه نوع . حتی تافی های میوه‌ای را هم دوست دارم ولی شاید زیاد عاشقشان نباشم . آب‌نبات‌های قهوه هم عالی هستند یک رخوت خیلی خوبی به من می‌دهند که خوابم می کند . هیچ کاکائویی بیشتر از ۱ هفته از دست من در امان نیست . سر یک هفته جعبه‌اش را خالی می کنم . برایم هم فرق نمی‌کند مواد تشکیل‌دهنده‌ی این کاکائوها چیست . مثلا شراب قاطی دارند یا نه . هر چه خالص‌تر باشند سریع‌تر کلکشان کنده می‌شود . همچنین کاکائوهای مغزدار در الویت هستند . مخصوصا مغز فندق یا بادام . عاشق کرم کارامل و فرنی با نشاسته هستم ، آن هم خنک و سرد . عاشق شربت های خنک و شیرین . عاشق گز اصفهان که بین آن را پر از پسته کرده باشند . حتی سوهان‌های قم را هم دوست دارم مخصوصا وقتی تازه هستند وگرنه که هیچ ارزشی ندارند . عاشق چای شیرین با کره و عسل یا کره و مرباجات هستم . کلا عاشق شیرینی‌های خالصم و از مزه‌ی تلخی متنفرم . حتی از قهوه یا نسکافه‌ی تلخ . البته در بین این چیزهای تلخ عاشق چای تلخم . روزی چند لیوان چای می‌خورم البته نه خالی که با شکلات ، شیرینی ، قند ، خرما ، گز ، نقل و ...

اگر با خواندن این متن تصور می‌کنید که نگارنده یک شخص چاق با صورتی پرجوش و دندان‌هایی خراب است باید بگویم که هر ۳ مورد صحیح است . شاهد هم همان پست‌های دندان‌پزشکی .

ترس

بعضی وقت‌ها یک خواب‌های چرتی می‌بینم که اصلا گفتن هم ندارند... نمونه‌اش امروز صبح... خواب دیدم که یک کسی که نمی‌شناختمش پشت درهای خانه بود و مدام در می‌زد و هر چه من می‌گفتم کیه؟ جواب نمی‌داد . من یک ترس ناشناخته‌ای در خواب داشتم که باعث شد پشت در را قفل کنم تا آن فرد داخل نیاید (یک حسی در خواب داشتم که می‌گفت که این فرد بی‌اجازه و به زور وارد خواهد شد) . در خواب به ذهنم رسید که از پنجره ببینم چه کسی پشت در است ولی هر چه نگاه کردم نتوانستم کسی را ببینم . واقعا داشتم می‌ترسیدم . دوباره آمدم سمت در ورودی و  ناگهان چشمم افتاد به در و دیدم در با صدای ویژ خاصی باز شد و نیمه باز ماند . در واقع حالا باید آن فرد ظاهر می‌شد . من در زاویه‌ای بودم که نمی توانستم پشت در نیمه‌باز را ببینم . باور می‌کنید که داشتم از ترس خودم را خیس می‌کردم ؟ در نتیجه در خواب تشخیص دادم که باید بلند شوم . و بلند شدم . بعد که بلند شدم به ترسویی خودم لعنت فرستادم که حتی در خواب هم دست از سر کچلم بر نمی‌دارد ...شت . عوضی . چی می‌شد بفهمم چه کسی پشت در بود ؟

دو من

من ِ خارجی بعد از نشستن روی صندلی جلوی اتوبوس ، ویژه‌ی بانوان با دیدن یک پسر باربی که به میله‌ی جلویش تکیه داده ، صدایش در می‌آید .

من ِ خارجی : خدایا چی می‌شد ژن‌های منو به صورت اتوماتیک و مادرزادی ریزه پیزه قرار می‌دادی .

من ِ داخلی(خدای درون) : حقّته . وقتی مثل یک اسبِ آبی می‌لمبونی نباید انتظار داشته باشی مثل یک دوکِ متحرک باشی ...

من ِ خارجی : برو بابا . اصلا ما هیچی ازت نخواستیم .

من ِ داخلی : همیشه بی‌شعور بودی . هیچ تحمل شنیدن ِ........

من ِ خارجی : شت‌آپ بابا .