دخــتر ِ قدیــم

من همه‌ی دیوارها را فرو خواهم‌ ریخت .

دخــتر ِ قدیــم

من همه‌ی دیوارها را فرو خواهم‌ ریخت .

روزی ، روزگاری هالیوود!!!

یعنی این قدری که من منتظر اکران ِ فیلم آخر تارانتینو هستم ، خودش نیست.

مادرِ اژدها

چرا یکی این مادر اژدها رو نمی کشه؟؟؟

ولله من از همون فصل اول ازش بدم می اومد.

زن ِ دیوانه..


به جرات میتونم بگم این قسمت از گات هم رده ی همون قسمت مهمانی عروسی و قتل عام استارک ها بود. واقعا نفس ِ آدم بند می اومد از دیدنش.

کاش یک روز می فهمیدم ، این خواب ها و عوالم پیچیده ای که درونش نهفته است ، با همه ی خلاقیتی که هیچ وقت در زندگیمون باهاش رو به رو نبودیم ، با چهره هایی که هیچوقت تو زندگی عادی ، حتی تو هیچ فیلم یا سریالی باهاشون برخورد نکردیم و این داستان های عجیبی که در این رویاها به وقوع می پیوندند، واقعا کجا اتفاق می افتند؟ «واقعا» خیلی دوست دارم بدونم ، چرا که وقتی از خواب بلند میشم و از اون شب هایی بوده که مغزم بی وقفه مشغول خواب دیدن بوده، انگار که بولدوزر از روی بدنم رد شده و انگار ساعت ها کار بدنی طاقت فرسا کرده ام و انگار نه انگار که بدنم به طور فیزیکی ساعت ها در خواب بوده..

امروز از اون روزهاییه که نمی دانم به خاطر خواب های عجیب غریبی که دیشب دیده ام ، ذوق زده باشم یا بخاطر خستگی شبانه افسردگی بگیرم.

آن چه بگذشت نمی آ....

دیشب یاد رو انداز بچگی هایم افتادم. یک ملحفه ی شیری رنگ با عکس های یک عالمه پینوکیو روی آن. حتی تا چند سال پیش هم خانه ی مامانم دیده بودمش...

کاش همان وقت ها برش داشته بودم. هیچ گاه نمی دانستم یک شب می آید که یادش می افتم و دلتنگش می شوم.