نامه ی مرد به زن:
"بذار همدیگه رو دوباره ببینیم
سپس
اگر باز هم فکر کردی...
که ما نمی تونیم با هم باشیم
...بهم بگو...صادقانه.
اون روز..که شش سال پیش عاشقت شدم ،
رنگین کمانی در قلبم ظاهر شد.
اون رنگین کمان هنوز اینجاست...
مانند شعله ای در درونم می سوخت و هنوز هم می سوزه .
اما احساسات ِ واقعی تو درباره ی من چیه؟
آیا اونها شبیه یک رنگین کمان بعد از باران هست؟
یا...
...آیا رنگین کمان ِ درون ِ قلب ِ تو ، مدت ها پیش ، خیلی زود ناپدید شده؟
من منتظر جواب ِ تو هستم ."
دختر جواب مرد رو نمیده و ما خاموش هزاران تئوری در ذهن برای مرگ ِ این رابطه می سازیم که راوی داستان در نهایت برامون بازگویی خواهد کرد:
"من فهمیدم...
دلیل این که اندروید جواب نداد
ربطی به مکانیزم خستگی اون نداشت
و نه به این که اون مرد رو دوست نداشت
و محتمل تر این که
شاید عاشق کس ِ دیگه ای بود...
اندکی بعد از اون 6 سال ، دختر به ژاپن و نزد اون مرد رفت و من کپی از این داستان را براش فرستادم."
در پایان نتیجه این بود:
"عشق تماما یک موضوع تنظیم وقته .
خوب نیست که شخص ِ درست رو
خیلی زود و یا خیلی دیر ملاقات کنی .
اگر من در یک مکان یا زمان دیگه ای زندگی می کردم
داستان من ممکن بود یک پایان خیلی متفاوتی داشته باشه "
*خوشم اومد اینا رو اینجا بنویسم.