دخــتر ِ قدیــم

من همه‌ی دیوارها را فرو خواهم‌ ریخت .

دخــتر ِ قدیــم

من همه‌ی دیوارها را فرو خواهم‌ ریخت .

من از پشت ِ سر گذاشتن ِ این همه ، نمی ترسم .

میدونی ؟ گذاشتن خیلی چیزها پشت ِ سر ، بعد از این که همه ی زوایاشو سنجیدی ، مثل ِ آب ِ خوردن می مونه . آدم تردیدی توی انتخاب راهش نمی تونه داشته باشه . مثل ِ تغییر دادن ِ یک شرایط . اونم شرایطی مثل ِ اسباب کشی از یک خونه ی دلگیر و غم زده و کوچیک به یک خونه ی دلباز و روشن و وسیع . توی چنین شرایطی ، آدم ها از چیزی که پشت ِ سر گذاشتن ، هیچ وقت احساس ِ پشیمونی نمی کنند .
این یعنی اتفاقی که از نه ماه ِ پیش ، واسه ی زندگی ِ قبلی من افتاد . این همه که حالا سختی می کشم ، از............. 

میدونی ؟ گذاشتن خیلی چیزها پشت ِ سر ، بعد از این که همه ی زوایاشو سنجیدی ، مثل ِ آب ِ خوردن می مونه . آدم تردیدی توی انتخاب راهش نمی تونه داشته باشه . مثل ِ تغییر دادن ِ یک شرایط . اونم شرایطی مثل ِ اسباب کشی از یک خونه ی دلگیر و غم زده و کوچیک به یک خونه ی دلباز و روشن و وسیع . توی چنین شرایطی ، آدم ها از چیزی که پشت ِ سر گذاشتن ، هیچ وقت احساس ِ پشیمونی نمی کنند .
این یعنی اتفاقی که از نه ماه ِ پیش ، واسه ی زندگی ِ قبلی من افتاد . این همه که حالا سختی می کشم ، از درگیری با خانواده و تحقیر و توهین و محدود کردن آزادی و...بگیر تا بیکاری و مدارا و مراعات با جیب ِ محدود ِ خودم و منتظر بودن برای استارت زدن از صفر و...، همه ی اینها می ارزه به حس ِ آزاد بودن . به این که تو الان برای خودت فارغ از خانواده و کس و ناکس و اطرافیانت یک آدم ِ تنهای مستقل از دید ِ جامعه محسوب میشی . مثلا میتونی بری و تقاضا کنی اون یارانه ی کوفتیتو بریزن به حساب ِ خودت . تو سرپرست ِ خانواده ی خودت محسوب میشی . میتونی بری وام ِ مسکن ِ مهر بگیری . یا از این وام های زنانِ خودسرپرست . بگذریم از این که گرفتن ِ همه ی این ها یعنی انتظار به وسعت ِ چندین ماه و...ولی منظورم اینه که شرایط ِ تو دیگه اینطوری ایجاب میکنه که واسه رفتن به هر جایی و انجام دادن ِ هر کاری و در هر جایی احتیاج به اجازه ی هیچ بنی بشری نداری...اونم از دید ِ قانون . چون همونطور که می دونیم دخترها و پسرهای زیادی هستند که در کنار ِ خانواده آزادی ِ انتخاب دارند ، ولی این دلیل نمیشه از دید ِ قانون هم چنین آزادی و حق ِ عملی داشته باشند . مثلا دختر برای یک اتاق گرفتن ساده توی یک هتل هم یا باید دَم ِ پذیرش رو چرب کنه یا که اجازه ی کتبی از شوهر و پدر و.. داشته باشه و حتی آمادگی اینو که از مدیریت ِاماکن بیان و با خانوادش تماس بگیرن که دختر شما تنها اینجا چه غلطی میکنه...حالا پدر یا شوهره هر چه قدرم که راضی باشه دختر یا همسرش تنها و هر جایی که دوست داره ، بره...ولی قانون این اجازه رو برای انسان ها صادر نمیکنه و اگر بخواد بهت گیر بده ، تا از اجازه ای که تو داری مطمئن نشه ، رهات نمی کنه .
راستش این نوع آزادی برای من خیلی شیرینه . مهم نیست که به خاطر ِ شرایط ِ خانوادگیم ناچارم بعضی چیزها رو تحمل کنم . نه . اصلا مهم نیست . چون تحمل ِ این چیزا ربط ِ مستقیم با دوراندیشی من داره . همین که به آینده ی نزدیکی فکر میکنم که مثلا شرایط و اوضاعم رو بهتر می کنم و الان بنا بر پاره ای ملاحظاته که دارم این طور زندگی میکنم .  

درسته . من میتونم شرایطمو تغییر بدم و بهترش کنم . بهتر واسه مهاجرت یا بهتر واسه گرفتن یک سوئیت کوچیک ِ سی.چهل متری توی اطراف ِ تهران و مستقل زندگی کردن و کار کردن . ولی مساله اینه که اگر من بخوامممم ، هیچ کس ِ هیچ کس نمیتونه جلوم رو بگیره . این که فعل ِ خواستن من رو هیچ بنی بشری نتونه محدود کنه این بزرگ ترین موهبت ِ دنیاست .
می رسیم به شروع ِ از صفر .
صفر توی فرهنگ لغات ِ من چیز ِ بدی نیست . یعنی برابر با هیچ ، نیست و نمیتونه هم که هیچ باشه . شاید برای همینه خیلی راحت از خیلی چیزها می گذرم . چیزهایی که معتقدم در مقایسه با خیلی چیزهای دیگه ارزشی ندارند و از دست دادنشون به علاوه ی تلاش مساویه با بدست آوردن خیلی امتیازهای دیگه .
صفر یعنی جایی مثل ِ نقطه ی صفر ِ مرزی . قدم گذاشتن به دنیایی جدید که همه چیز در عین ِ این که بیگانه است ، ولی شگفت انگیز و بزرگ و بی نهایته .
مثل تلاش برای وفق دادن ِ خودت با یک سری شرایط جدید ، یک سری قانونای جدید که خودت مستقیما و بدون هیچ اجباری انتخابشون می کنی و چون انتخابشون می کنی ، این انتخاب برات حس ِ عمیق ِ مسئولیت میاره که هیچ وقت دوست نداری از زیرش شونه خالی کنی .
مثل ِ فرار از این که میکروبی و انگل وار زندگی کنی .
مثل ِ اینه که بلاخره همیت اینو پیدا کردی همه چیزو...همه چیزو...حتی اون سایه ی امنیت پوشالی که رو سرت بوده ، رها کنی و توی هُرم ِ داغ ِ آفتاب ِ وسط ِ تابستون ، توی یک بیابون ِ بی آب و علف که تا چشم کار می کنه ، جز خشکی هیچی نیست ، دنبال ِ آب راه بیافتی...دنبال ِ آب و دنبال ِ سرپناهی که خودت 4چوبش رو برپا می کنی و کم کم و کم کم  و روز به روز مجهزترش میکنی .
صفر برای من ترسناک نیست . کما این که این صفر شاید ظاهرا هیچی نباشه ، ولی همه چیز و همه چیز رو توی سایه ی شروع ِ خودش پناه داده .
خلاصش این که با پیش بینی دورنمای تمام سختی ها و مشکلات : 

برای تجربه ی زندگی تازه ام ، آماده ام . 

 

*دانلود One more cup of Coffee از Bob Dylan