بعضی حس ها در بعضی لحظه ها ، مثل نشستن ترک ِموتور ِ پرشی است.
من تا به حال سوار موتور پرشی نشده ام. ولی می دانم در آن سرعت بالا و پریدن های هنرمندانه و خطرناک و دلهره آور ، فقط باید دست هایت را حلقه کنی دور شکم کسی که به او اعتماد داری و سرت را بگذاری روی شانه اش تا به او نزدیک تر شوی و بگذاری او هر کجا که می خواهد تو را ببرد .
آن طور وقتی ، فقط باید تحسینش کنی
لذتش را ببری
و بگذاری باد با موهایتان بازی و تو نیز با او همراهی کنی ،
تا هر دو به اوج برسید...
اگر می شد همیشه به زندگی اینطور نگاه کرد ،
شاید تمام ِفرایندش ، مثل یک عشقبازی طولانی به نظر می رسید .