چند شب قبل که خواهرم به منزل ما آمدهبود کتاب بامداد خمار را از قفسه برداشت و شروع کرد بعضی از قسمتهای آن را دوباره خواندن . بعد از این که رفتند کتاب گوشهی اتاق افتاده بود . بر داشتم ، بگذارم سر جایش که طبق عادت همیشگی کتاب را از نیمه باز کردم تا صفحاتی از آن را چشمی بخوانم . این کتاب را دوران راهنمایی خوانده بودم و بعد از آن هم وقتی تازه به دبیرستان وارد شدهبودم بازخوانیاش کردم . ناگهان وسوسه شدم که دوباره آن را بازخوانی کنم . خوب به یاد دارم که وقتی آن دوران این کتاب را میخواندم بیشتر قسمت های آن به راحتی اشک به چشم میآوردم . همیشه دلم به حال محبوب میسوخت . وقتی بچهی محبوب یا منصور و یا پدرش مردند کلی گریه کردم (بچه بودم دیگر) . ولی این دفعه فرق داشت .
وقتی کتاب را شروع کردم ، دیگر مثل قبل حق را به محبوب نمیدادم . کتاب به نظرم سندهای ظلم به رحیم را هم در خود نهفته داشت . وقتی آن را با دید یک زن متاهل خواندم ، دیدم که خیلی قسمتهایش رحیم در واقع مشکلی نداشته و شاید این محبوب بوده که از کاه کوه ساختهاست . بگذریم که از ابتدا ازدواجشان اشتباه بوده ، آن هم به خاطر عدم تجانس فرهنگی و اجتماعی . ولی مواردی که کتاب در آنها به عنوان ناسازگاریهای رحیم استناد کرده بود چندان منطقی به نظرم نمیرسید . به عنوان مثال شرابخواری رحیم چیزی بود که نویسنده آن را تقبیح کردهبود ولی شرابخواری منصور مشکلی نداشت و رمانتیک بود . یا این که در تمام کتاب نمیخوانیم که محبوب برای خانه کاری انجام بدهد یا برای رضای خدا گوشهی کاری را بگیرد . تا ظهر میخوابد و این مادرشوهر است که هم کارهای خانه را انجام میدهد و هم بچّه را بزرگ میکند . قبول داریم که محبوبه چون از خانوادهی اشرافی و اصیلی بوده ، این کارها برایش عار بوده و قبل از ازدواج آنها را انجام نمیدادهاست ولی مگر نه این که میدانست دارد با رحیمی ازدواج میکند که حتی سواد حسابی هم ندارد چه برسد به نوکر و کلفت ... در هیچجای کتاب محبوبه از بیپولی و فقر و گرسنگی شکایتی نمیکند . در واقع زندگی از لحاظ ظاهر مادی هیچ تفاوتی برای او نکردهاست . نه در خانه کاری انجام میدهد و نه بچّهای بزرگ میکند و فقط در اتاقش نشسته و گلدوزی میکند . مشکل اصلی همینجاست . محبوبه بعد از مدتّی از شدت بیکاری(نبودن تفریحاتی که در خانهی پدری سرگرم آنها بودهاست و عمدتا تفریحات اشرافی) به پوچی رسیدهاست . دلش برای خانوادهاش تنگ شده است و دوست دارد پیش آنها باشد .
در واقع یکی از نقاط عطف کتاب این است که پدرش ورود محبوبه را مادامی که زن رحیم است به خانهی پدری غدقن اعلام کردهاست . مسلما اگر فقط محبوبه(نه شوهرش) اجازه داشت هر از گاهی سری به خانوادهاش بزند و دیدارها را تازه کند ، شاید بعضی از مشکلات بزرگ پیش نمیآمد . مثلا رحیم به خودش اجازه نمیداد به محبوب زور بگوید یا او را کتک بزند ، چون می دانست همسرش مثلا هفتهای یک بار میرود به خانواده اش سر میزند و این که پدر محبوبه آدم قدرت مندی است و شاید او را به خاطر خشونتش تنبیه کند . یا وقتی محبوب هر از گاهی با بچّهاش میرفت سری به خانوادهاش میزد ، باز هم رحیم جرات کارهای بیجا را نداشت . چون مدام میترسید محبوب یک بار که با بچّه میرود ، دیگر برنگردد . دقّت کنید که در چنین حالتی آن تراژدی این که میخواهم به خانهی پدرم بروم و گرفتن بچه و چمدان از محبوب و هری گفتن رحیم به او هیچوقت پیش نمیآمد . چون اگر رحیم میخواست اجازه ندهد که محبوب برود ، بعد از مدتی که چوبخط غیبتش در خانهی پدری پر میشد ، قاصدی از آن خانه میآمد و دلیل را میپرسید و رحیم به راحتی در تله میافتاد (بلاخره پدربزرگ میخواهد نوهاش راببیند ، آن هم آن پدربزرگ قدرتمند) . با در نظر گرفتن چنین مورد مهمی (عاق کردن یا عاق نکردن پدر) شاید رحیم با مشاهدهی روابط محبوب با خانوادهاش ، تلاش میکرد خودش را بالا بکشد تا شاید او هم جواز ورود به خانهی پدرزنش را کسب کند(همان مدرسهی نظام رفتن)
چیزی که بیشتر از همه عصبیام کرد حرف پدر محبوب بود در پایان کتاب وقتی رحیم را برای صحبتهای طلاق احضار کردهبودند . در آنجا پدر به رحیم گفت : چرا با دخترم اینگونه رفتار کردی ؟ خیال میکردی دخترم کس و کار ندارد ؟
من اگر جای رحیم بودم به او میگفتم :
خیال نکردم . مطمئن بودم کس و کاری ندارد . پدری که دیدار دختر و ارتباطش با خانواده را مادامی که همسر من است غدقن کرده ، وجودش هیچ توفیری با عدم وجودش ندارد . گوئیا که محبوب واقعا بیکس و کار و بیپدر بوده و زن من شدهاست .
میبینید . خیلی موارد کتاب واقعا شِرتیشِرتی (اصطلاحی که برای اتفاقهای الکی و غیرعقلانی به کار میرود) است . من وقتی راهنمایی بودم خیال میکردم این کتاب واقعا از نظر درام ایرانی در حد خداست . البته اگر آن را با کار نویسندگان بیارزشی مثل مودبپور و رحیمی و بقیه اراجیفنویسان مقایسه کنیم ، کار بدی نیست . به هر حال یکی از پر تیراژترین کارها بوده که از مسائل احمقانهی عامهپسند رایج در آن خبری نبودهاست . به هر حال فرصتی دست داد تا تحولی که در تصوراتم از خواندن یک کتاب در ۱۳ سال پیش و مقایسهی آن با تصورات حال حاضر م از همان کتاب ، دست دادهبود را بنویسم .
پ.ن : از ادبیات عامهپسند ایرانی سالهاست چیزی نخواندهام و نمیتوانم قضاوتی داشته باشم . ولی به قطعیت میگویم تنها نویسندگان زن ایرانی (معاصر) که شایستهی تحسینند ، یکی سیمین دانشور بزرگ است و دیگری زویاپیرزاد . بقیه نظیر فریبا وفی و میترا الیاتی و ... تک و توک در آثارشان موردهای خوبی دیده میشود . خود من هم بیشتر با خواندن ادبیات اروپایی و آمریکایی کیفور میشوم .