دخــتر ِ قدیــم

من همه‌ی دیوارها را فرو خواهم‌ ریخت .

دخــتر ِ قدیــم

من همه‌ی دیوارها را فرو خواهم‌ ریخت .

پدر و دختر

خیلی وقت‌ها یک خاطره‌ی دور می‌آید دور و بر ذهنم می‌پلکد و مرا حسرت‌کِشِ گذشته می‌کند . دلم پر می‌کشد برای آن وقت‌ها که با مادرم و خواهرم برای یک سال و نیم بیشتر توی یک خانه‌ی‌کوچک یک‌خوابه زندگی می‌کردیم . پدربزرگم زیاد به ما سر می‌زد . آن‌وقت‌ها مامان تازه طلاق گرفته بود و هنوز دوباره ازدواج نکرده بود . ما بیشتر از همیشه شکل یک خانواده بودیم و کودکی‌هایم پر از کودکی بود . شب‌ها ۳ نفری روی آن تختخواب قدیمی ۲ نفره می‌خوابیدیم . و تا بخوابیم مدام می گفتیم و می‌خندیدیم . با هم بازی می‌کردیم . مادرم همیشه کتاب دستش بود و دست ما هم همین‌طور . قانون زندگی‌ِما مادرم بود که چه قانون مهربان و منعطفی هم بود .

این فقط یک تصویر از گذشته است که خیلی وقت ها می‌آید در خاطرم  . نه این که از ازدواج مجددش ناراحت باشم . نه . ولی آن لحظه‌های سه‌تایی خیلی خالص بود . برای منی که مادرم را بهترین مادر دنیا می‌دانم . برای منی که مادرم را شجاع‌ترین زن دنیا می دانم . باید عضو خانواده‌ی من باشید تا بفهمید من چرا از شجاعتش می گویم .

مادرم مربوط می‌شود به یک خانواده‌ی سنتی و مذهبی تهرانی که محل زندگیمان هم اطراف بهارستان و شهداء بود . مادرم اولین زنی بود که در کل این خانواده‌ی گل و گشاد و سنتی طلاق گرفت . هنوز سرکوفت‌ها و رنج‌ها و بدبختی‌هایی که از مادر خودش و سایر فامیل کشید از یادم نرفته . ولی مادرم کم نیاورد . هرچند حالا در نبود پدرش سخت شکسته شده و بی‌پناه و من حس می‌کنم همان‌وقت‌ها هم پشتش به پدربزگم گرم بوده ... از وقتی پدربزرگ رفته ، مادرم خودش را رها کرده ... نزدیک به ۱ سال است آرایشگاه نرفته و در همین ۱ سال است که یک بار هم تا رو به قبله خوابیدن پیش رفته است . من عشق خالص پدر و دختری را ، خودم نچشیدم (۱۳ سال بیشتر است که پدرم را ندیده‌ام) ولی مادرم و پدربزرگم را نمونه‌ی خالص این عشق می‌بینم . من دلم می‌خواهد مادرم دوباره مثل آن‌وقت‌ها پر از شادی شود . ولی مطمئنم دیگر این‌طور نخواهد شد . بعد از پدربزرگ همیشه یک جای خالی بزرگ در قلب و زندگی‌اش دارد که پر نخواهد شد . من فهمیده‌ام قانون زندگی مادرم پدربزرگ بود و چه قانون مهربان و منعطفی هم بود