امروز وقت ظهر با دیدن بدبختیهای ملت پاکستان نفسم تنگ شدهبود . به قدری تنگ که ناگهان شروع کردم هقهق گریه کردن... طی این ماه گذشته این چندمین بار بود .
همینجا دلم میخواهد بگویم (البته لازم به گفتن من نیست)هر کسی که توانایی کمک کردن دارد از این ملّت دریغ نکند . عمق فاجعهای که بر آنها رفته به قدری عظیم است که این دوربینها قادر به انعکاسش نیستند . و تازه اکنون این درد تازه است و همهجای دنیا آن را انعکاس میدهند . وای از وقتی که این درد کهنه شود و دیگر کسی به یاد آنها نیافتد . فاجعهی بزرگتر بعد از تابستان بر سر آنها میآید . کشوری کوهستانی مثل پاکستان که امتداد کوههای هیمالیاست . و شبهای سردی که در انتظار ۱۲ میلیون انسان بیخانه است .
وقتی دو تا پتو را میدادم با خودم فکر ِ آن لحظهای را میکردم که در سرمای پاییز ۳ تا بچهی لاغر و رنجکشیده پتو را روی خودشان میکشند ، درست است که آن لحظه آنها به یاد من نمیافتند(چون حجم رنج و سختیشان خیلی زیاد است) ولی من تمام این پاییز و زمستان به آنها فکر خواهمکرد .
سارا پولی . اولین تصویر ذهنی که از او به یاد میآوریم یک دختربچهی ۸ ساله است که به جزیره آمده تا با اقوام مادریاش برای مدتی کوتاه زندگی کند . قصههای جزیره که برای خیلی از ما جوانهای امروزی بار نوستالژی دارد . سارا و فیلیکس ، فیلیسیتی و خاله هتی و خاله الویا و جاسبر دیلیش ... خیلی چیزهای قشنگ وجود دارد که در مورد قصّههای جزیره میتوانم بنویسم ، ولی نمینویسم . چون چیزی که از آن میخواهم بنویسم قصّههای جزیره نیست بلکه سارا استانلی کوچک ِآن است که کمکم بزرگ شده و تبدیل شده به یک کارگردان خوب و با آینده... فکرش را بکنید . ما کودکهایی که کودکیهایمان با ماجراهای سارا و اقوامش (یا بهتر است بگوییم قصّههای آن ِ شرلی) سپری شد ، هنوز سر جای خودمان هستیم ولی سارا تبدیل شده به کارگردانی که فیلم های خوب و تاثیر گذار میسازد . از قصههای نویسندگان بزرگی مثل آلیس مونرو ، الهام میگیرد و از بازیگران خوبی مثل کریستی بازی میگیرد و فیلم خودش را میسازد .
Away From Her یک فیلم در مورد عشق . نه به آن معنایی که ما در ایران با آن یاوهسرایی میکنیم . نه . یک عشق واقعی در معنای رئال آن .
فیلم دور از او چنین فیلمی است با قصهای جدید و زیبا از عشق . بازگران کهنسال فیلم خسته و دلزدهمان نمیکنند . چون آنها در اوج پیری هم زیبا هستند . رمانتیک هستند و میتوانند نشاندهندهی یک رابطهی عشقی لطیف باشند . پیرزن فیلم دور از او هیچ شباهتی به پیرزنهای دور و اطراف ما ندارد . شاید تنها نقطهی شباهتش آلزایمری باشد که اسیر آن شده و باعث شده که جزئیات زندگی حالش را هر لحظه که میگذرد بیشتر به باد فراموشی بسپارد . پیرمرد فیلم نیز عاشق است و خوب مثل بیشتر مردهای دیگر با وجود عشقی که به همسرش داشته وقتهایی بوده که خیانت پیشه کند .
حالا بعد از گذشت این همه سال انگار که موعد امتحان و آزمایش و شاید هم بتوان گفت کیفر و عقاب فرا رسیدهاست . به اصرار فیونا(همان خانم پیر خوشگل) باید او را به خانهی سالمندان ببرد . نه یک خانهی سالمندان مثل اینهایی که در کشور ما پیدا میشوند و همه از رفتن به آن وحشت دارند . نه . یک جای شیک و مجهز که احتمالا اگر فیونا به آنجا برود با درمانهای دورهای که روی او انجام میدهند روند ابتلا به آلزایمرش کندتر بشود . فقط اشکال کار اینجاست که ماه اول اقامت فیونا در آنجا ، شوهرش حق ندارد به هیچ وجه او را ببیند . و بعد از گذشت ۱ ماه میتواند هر وقت که خواست با او باشد یا او را به خانه ببرد و ... . به هر ترتیب با صحنههای دلسوزانه و جانگداز ِوداع ، فیونا را به خانهی سالمندان بدرقه میکنیم . فیلم هیچ تصویری از احوالات فیونا در ۱ ماه اولی که در خانهی سالمندان است به ما نمیدهد و فقط احوالات گرانت و تهی بودن او خانهاش را از عطر و وجود فیونا نشان میدهد . جای خالی فیونا سخت او را آزار میدهد . همهجای خانه یادبود فیونا را برای او به همراه دارد . کتابهایی که برای فیونا می خوانده ، ظرفهایی که او آنها را در جای اشتباه میگذاشت( به خاطر آلزایمر) و اسکی کردن که خاطرهی اسکیهای بیپایان دو نفرهی آنهاست... فیلم در واقع از منظر دید گرانت روایت میشود .
ولی تراژدی هنوز شروع نشده است . چیزی که قرار است اتفاق بیافتد به این سادگیها نیست . ابتدا یک تلفن از آسایشگاه به گرانت میشود و در آن از او میخواهند از چیزهایی که میبیند متعجب نشود و این مسائل خیلی وقتها طبیعی است . بعد از یک ماه که گرانت به آسایشگاه میرود تا همسرش را ببیند با حقیقت تلخی روبهرو میشود . فیونا کاملا او را فراموش کرده و از یاد برده است . فیونا دوستان تازهای پیدا کرده و میتوان گفت که در این رجعت یک ماهه حتی عاشق هم شده است . شاید در ابتدا یک دوستی خوب به نظر برسد ولی روز به روز که میگذرد گرانت پی میبرد آن ارتباط چیزی فرای یک دوستی معمولی است . گرانت هر روز به ملاقات فیونا میآید و سعی دارد خودش و حضورش را به یاد فیونا بیاورد . کتابهایی که برای او می خوانده است . گلهایی که دوست داشته است . تلاشهای گرانت برای زنده کردن خودش و خاطراتش در ذهن فیونا بینتیجه است . فیونا اول تصور میکند گرانت یکی از بیماران آنجاست . و بعد هم تصور میکند که گرانت برای ملاقات با شخص دیگری هر روز به آنجا میآید . کمکم گرانت دست از تلاش برمیدارد . و هر روز میآید و فقط فیونا را نگاه میکند و شاهد جان گرفتن رابطهی او با مرد بیماری است که شکل عشق گرفته است . فیونا از شکل شیک سابق خارج شده و لباسهای زشت و بیتناسبی را میپوشد که شریک عشقی تازهاش آنها را میپسندد و این گرانت را عصبانی میکند . مخصوصا وقتی که مجبور است تمام این وقایع را فقط مثل یک بینندهی خاموش دنبال کند . فیونا او را پس زده است و گرانت احساس میکند شاید این به خاطر کوتاهیهایی بوده است که او در گذشته نسبت به فیونا روا داشته است . در این میان بعضی خشونتهای ناخواستهای که نشان میدهد نه تنها هیچ تاثیری در برگرداندن حافظه به فیونا ندارد ، بلکه او را نسبت به گرانت دچار ترس و حجب نیز میکند . حتی تلاش گرانت برای برگرداندن او به خانه بیفایده است و فیونا حاضر نمیشود حتی ساعتی را در خانه بگذراند . گرانت تصمیم میگیرد دست به دامن همسر مردی شود که با فیونا رابطهی عشقی برقرار کرده است و ....
ترجیحا بقیهی داستان را لو نمیدهم تا اگر اشتیاقی برای دیدن فیلم در بعضی از دوستان ایجاد شده با دانستن پایان ماجرا از بین نرود .
از نکات قابل به ذکر فیلم Away From Her این که جولی کریستی ایفاگر نقش فیونا در این فیلم یکی از نامزدهای دریافت جایزهی اسکار بهترین بازیگر زن در سال ۲۰۰۸ شده بود . دور از او محصول ۲۰۰۶ از سینمای مستقل کاناداست به کارگردانی سارا پولی ِ نامآشنای ما .
امروز احساس کردم بد نیست در مورد این فیلم در این صفحهی مجازی چند خطی بنویسم . همین .
چند شب قبل که خواهرم به منزل ما آمدهبود کتاب بامداد خمار را از قفسه برداشت و شروع کرد بعضی از قسمتهای آن را دوباره خواندن . بعد از این که رفتند کتاب گوشهی اتاق افتاده بود . بر داشتم ، بگذارم سر جایش که طبق عادت همیشگی کتاب را از نیمه باز کردم تا صفحاتی از آن را چشمی بخوانم . این کتاب را دوران راهنمایی خوانده بودم و بعد از آن هم وقتی تازه به دبیرستان وارد شدهبودم بازخوانیاش کردم . ناگهان وسوسه شدم که دوباره آن را بازخوانی کنم . خوب به یاد دارم که وقتی آن دوران این کتاب را میخواندم بیشتر قسمت های آن به راحتی اشک به چشم میآوردم . همیشه دلم به حال محبوب میسوخت . وقتی بچهی محبوب یا منصور و یا پدرش مردند کلی گریه کردم (بچه بودم دیگر) . ولی این دفعه فرق داشت .
وقتی کتاب را شروع کردم ، دیگر مثل قبل حق را به محبوب نمیدادم . کتاب به نظرم سندهای ظلم به رحیم را هم در خود نهفته داشت . وقتی آن را با دید یک زن متاهل خواندم ، دیدم که خیلی قسمتهایش رحیم در واقع مشکلی نداشته و شاید این محبوب بوده که از کاه کوه ساختهاست . بگذریم که از ابتدا ازدواجشان اشتباه بوده ، آن هم به خاطر عدم تجانس فرهنگی و اجتماعی . ولی مواردی که کتاب در آنها به عنوان ناسازگاریهای رحیم استناد کرده بود چندان منطقی به نظرم نمیرسید . به عنوان مثال شرابخواری رحیم چیزی بود که نویسنده آن را تقبیح کردهبود ولی شرابخواری منصور مشکلی نداشت و رمانتیک بود . یا این که در تمام کتاب نمیخوانیم که محبوب برای خانه کاری انجام بدهد یا برای رضای خدا گوشهی کاری را بگیرد . تا ظهر میخوابد و این مادرشوهر است که هم کارهای خانه را انجام میدهد و هم بچّه را بزرگ میکند . قبول داریم که محبوبه چون از خانوادهی اشرافی و اصیلی بوده ، این کارها برایش عار بوده و قبل از ازدواج آنها را انجام نمیدادهاست ولی مگر نه این که میدانست دارد با رحیمی ازدواج میکند که حتی سواد حسابی هم ندارد چه برسد به نوکر و کلفت ... در هیچجای کتاب محبوبه از بیپولی و فقر و گرسنگی شکایتی نمیکند . در واقع زندگی از لحاظ ظاهر مادی هیچ تفاوتی برای او نکردهاست . نه در خانه کاری انجام میدهد و نه بچّهای بزرگ میکند و فقط در اتاقش نشسته و گلدوزی میکند . مشکل اصلی همینجاست . محبوبه بعد از مدتّی از شدت بیکاری(نبودن تفریحاتی که در خانهی پدری سرگرم آنها بودهاست و عمدتا تفریحات اشرافی) به پوچی رسیدهاست . دلش برای خانوادهاش تنگ شده است و دوست دارد پیش آنها باشد .
در واقع یکی از نقاط عطف کتاب این است که پدرش ورود محبوبه را مادامی که زن رحیم است به خانهی پدری غدقن اعلام کردهاست . مسلما اگر فقط محبوبه(نه شوهرش) اجازه داشت هر از گاهی سری به خانوادهاش بزند و دیدارها را تازه کند ، شاید بعضی از مشکلات بزرگ پیش نمیآمد . مثلا رحیم به خودش اجازه نمیداد به محبوب زور بگوید یا او را کتک بزند ، چون می دانست همسرش مثلا هفتهای یک بار میرود به خانواده اش سر میزند و این که پدر محبوبه آدم قدرت مندی است و شاید او را به خاطر خشونتش تنبیه کند . یا وقتی محبوب هر از گاهی با بچّهاش میرفت سری به خانوادهاش میزد ، باز هم رحیم جرات کارهای بیجا را نداشت . چون مدام میترسید محبوب یک بار که با بچّه میرود ، دیگر برنگردد . دقّت کنید که در چنین حالتی آن تراژدی این که میخواهم به خانهی پدرم بروم و گرفتن بچه و چمدان از محبوب و هری گفتن رحیم به او هیچوقت پیش نمیآمد . چون اگر رحیم میخواست اجازه ندهد که محبوب برود ، بعد از مدتی که چوبخط غیبتش در خانهی پدری پر میشد ، قاصدی از آن خانه میآمد و دلیل را میپرسید و رحیم به راحتی در تله میافتاد (بلاخره پدربزرگ میخواهد نوهاش راببیند ، آن هم آن پدربزرگ قدرتمند) . با در نظر گرفتن چنین مورد مهمی (عاق کردن یا عاق نکردن پدر) شاید رحیم با مشاهدهی روابط محبوب با خانوادهاش ، تلاش میکرد خودش را بالا بکشد تا شاید او هم جواز ورود به خانهی پدرزنش را کسب کند(همان مدرسهی نظام رفتن)
چیزی که بیشتر از همه عصبیام کرد حرف پدر محبوب بود در پایان کتاب وقتی رحیم را برای صحبتهای طلاق احضار کردهبودند . در آنجا پدر به رحیم گفت : چرا با دخترم اینگونه رفتار کردی ؟ خیال میکردی دخترم کس و کار ندارد ؟
من اگر جای رحیم بودم به او میگفتم :
خیال نکردم . مطمئن بودم کس و کاری ندارد . پدری که دیدار دختر و ارتباطش با خانواده را مادامی که همسر من است غدقن کرده ، وجودش هیچ توفیری با عدم وجودش ندارد . گوئیا که محبوب واقعا بیکس و کار و بیپدر بوده و زن من شدهاست .
میبینید . خیلی موارد کتاب واقعا شِرتیشِرتی (اصطلاحی که برای اتفاقهای الکی و غیرعقلانی به کار میرود) است . من وقتی راهنمایی بودم خیال میکردم این کتاب واقعا از نظر درام ایرانی در حد خداست . البته اگر آن را با کار نویسندگان بیارزشی مثل مودبپور و رحیمی و بقیه اراجیفنویسان مقایسه کنیم ، کار بدی نیست . به هر حال یکی از پر تیراژترین کارها بوده که از مسائل احمقانهی عامهپسند رایج در آن خبری نبودهاست . به هر حال فرصتی دست داد تا تحولی که در تصوراتم از خواندن یک کتاب در ۱۳ سال پیش و مقایسهی آن با تصورات حال حاضر م از همان کتاب ، دست دادهبود را بنویسم .
پ.ن : از ادبیات عامهپسند ایرانی سالهاست چیزی نخواندهام و نمیتوانم قضاوتی داشته باشم . ولی به قطعیت میگویم تنها نویسندگان زن ایرانی (معاصر) که شایستهی تحسینند ، یکی سیمین دانشور بزرگ است و دیگری زویاپیرزاد . بقیه نظیر فریبا وفی و میترا الیاتی و ... تک و توک در آثارشان موردهای خوبی دیده میشود . خود من هم بیشتر با خواندن ادبیات اروپایی و آمریکایی کیفور میشوم .