دخــتر ِ قدیــم

من همه‌ی دیوارها را فرو خواهم‌ ریخت .

دخــتر ِ قدیــم

من همه‌ی دیوارها را فرو خواهم‌ ریخت .

سیب و ماهی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

شبانه ها

دردم گرفته لعنتی
وقت نوازش است.
بیدارم نمی کنی؟؟؟
از این خواب طولانی
از این انتظار نشسته در گـِل
و از این وحشت زمستانی!؟ 


 

*امشب

رنج های شیرین یک خواب طولانی

 چه اتفاقی می افتاد اگر یک روز صبح از خواب بلند می شدم و می دیدم همه ی روزها و شب هایی که تا به حال زندگی کرده ام ،...

ادامه مطلب ...

بم.نوئل

یک شبیه همچین شبی بود که زلزله ی بم آمد .(یک روز دیر و زودش زیاد فرق نمی کند) من خیلی وقت ها یاد ِ آن زلزله می افتم . چون اتفاقی بود که تصاویر تلخش ، تلخ ترین هایی بودند که تا آن وقت به چشم دیده بودم .

حالاها هم که یاد آن اتفاق می افتم ابعاد دیگر و بیشتر احساسیش پیش چشمم می آید .

مثلا با خودم فکر می کنم از بین آن چند ده هزار نفری که آن شب زیر خروارها خاک مدفون شدند ، کسی بود که شب قبل خواب در آغوش هم نفسش بگوید:

هیچ آرزوی دیگری در این دنیا ندارم ، اگر امشب در آغوش تو بمیرم . 

فکر کن چه قدر زود به آرزویش رسیده و دردناک تر از آن  هم کسی است که هم نفسش در آغوشش جان داده و او در این ایستگاه متوقف شده . وای که چه دردی کشیده...  

فکر کنم اگر از تصورات دردناک دیگرش بگذرم بهتر باشد. بقیه برای سال بعد . فقط در همین حد بگویم که‌:

خوش به حال آنهایی که با هم و در هوای هم می روند...  

دو این که توی این شب ها که بیشتر ِ نیمی از کره ی زمین غرق شادمانی است ، یک فکر دیگر که ذهنم را مشغول می کند این است که چه می شد ما هم نوئل داشتیم .

من همیشه آن وقت ها (که 7،8 سال داشتم) از مادرم که قبل از خواب می آمد پتویم را بیاندازد رویم ، می پرسیدم:

- اگر بزرگ بشوم ما هم کریسمس خواهیم داشت؟

مامانم می گفت نه.چنین اتفاقی نخواهد افتاد .کریسمس برای خارجی هاست و ما عید نوروز داریم.

- مطمئنی؟ شاید بشود ها...یک خورده فکر کن... مامان تو رو خدا...

توی عوالم کودکی دوست داشتم مادر مرا امیدوار کند . انگار اگر کوتاه می آمد و حرفم را تایید می کرد ، می توانستم راحت تر بخوابم . ولی مادرم  همیشه سری به علامت نه تکان می داد و می رفت .

بعد من حین این که سرم را می کردم زیر پتو و به سمتی فرضی خیره می شدم با حالتی خشمگین و متهاجم با خودم می گفتم:

-ولش کن . مامان نمی فهمد . من می دانم که اگر بزرگ بشوم ، بلاخره یک روزی می رسد که ما هم کریسمس خواهیم داشت. مگر می شود بعضی ها داشته باشند و ما نداشته باشیم . هر وقت بزرگ شدم و پولدار شدم ، ما هم بابانوئل و کادو خواهیم داشت .

آن وقت ها خیال می کردم عید نوئل چیزی است که مخصوص پولدار هاست و ما چون پول دار نیستیم از نعمتش محرومیم .

از همان وقت ها مستعد بودم واسه این چیزها...   

*نوئل هم آمده...من اینجام . کاش بابا نوئل می آمد و مرا از اینجا می کند با خودش می برد گردش...با آن سورتمه ی نقره ایش که گوزن های شمالی با شکوه آن را می کشند .بعد هم مرا در ایستگاه پاییز پیاده می کرد و می انداخت در خانه اش...مثل آدم فضایی ها در خانه اش فرود می آمدم و با گونه های سرخ شده از سوز سرما و شادی ،خودم را می انداختم در آغوش گرم و خواستنیش و  همینطوری خوب و خوش ، همه به آرزوهایشان می رسیدند و خوشبخت می شدند.