دخــتر ِ قدیــم

من همه‌ی دیوارها را فرو خواهم‌ ریخت .

دخــتر ِ قدیــم

من همه‌ی دیوارها را فرو خواهم‌ ریخت .

The Affair

دیدید بعضی وقت ها آدم به صورت عجیبی به مکانی خاص  کشیده میشه؟ یا ممکنه کتاب خاصی رو از کتابخانه برداره و صفحه ی خاصی رو به صورت ناخودآگاه باز کنه و ناگهان متوجه بشه چندین دقیقه یا ساعته که محو اون کتاب شده...یا یک ترانه ی خاص از یک آلبوم... حتی در مورد فیلم ها یا سریال ها هم این اتفاق می افته.ناگهان  پوشه ی خاصی رو تو درایو خاصی باز می کنید و روی فیلم خاصی یا حتی قسمت خاصی از یک سریال کلیک می کنید و باقی داستان...

امروز با همین کشش عجیب ، قسمت نه فصل چهار ِ سریال affair  رو باز کردم از اواسطش و همین طوری قلپ قلپ اشکام می ریخت و توی دریای عظیمی از احساس و اندوه غرق شده بودم.این سریال از همون وقتی که می دیدمش ، تاثیر خیلی عمیقی روم گذاشت ، طوری که تا مدت ها ذهنمو درگیر خودش کرده بود.

تو این سال ها با سریال ها و فیلم های زیادی ارتباط برقرار کردم. عمری باقی باشه به فراخور ِ حس و حالم بعضی هاشون رو معرفی می کنم.

این The Affair اولی بود. یک سریال روانشناسانه و در عین حال موشکافانه برای لایه های پیچ در پیچ زندگی آدم های مختلف و این که تفاوت دید ها و نگاه ها ، چه تاثیری روی جریان زندگی آدم هامی تونه داشته باشه...دیدنش می تونه خیلی چیزها رو درونتون تکان بده...

فکر می کردم مشکلات بزرگی دارم،یعنی آدم ها همیشه مشکلات خودشان برایشان در درجه ی اول اهمیت قرار می گیرد.برای لحظه ی سال نو کلی دعا برای خودم قطار کرده بودم ، که به برادرم زنگ زدم تا ببینم شب سال نویی کجاست و چه می کند.قبلا  از او خواسته بودم بیاید کنارِ ما و قبول نکرده بود. گفته بود می خواهد به خانه ی مادربزرکم برود. وقتی زنگ زدم آنجا بود. با یک صدای گرفته ای جوابم را داد. البته شاید همیشه صدایش گرفته باشد. از وقتی که مامان رفته است...نمی دانم.

از دوران نوجوانیش به بعد ، به خاطر خیلی از مسایل من خواهر درجه یکش محسوب نمی شوم. مثلا از نقطه نظر اختلاف در مسایل عقیدتی و فکری و... خیلی چیزها. ولی خوب  از نقطه نظر قلبی همیشه خواهرش هستم و خواهم ماند. همیشه می دانم دوستم دارد و دوستش دارم.

از تنهاییش دلگیرم . نمی دانم چرا پدرمان باید  این سال نو را  ، بعد از این سال سخت ، با همسر جدیدش به مسافرت برود  و برادر من تنها باشد. البته قطعا او هم حق دارد. نمی توان عادلانه قضاوت کرد  و حق را به او هم نداد.ولی خیلی وقت ها به این فکر می کنم که کاش صبر میکرد برادرم  به یک نقطه ی قابل اعتماد در زندگیش برسد  و  بعدتر  ازدواج کند. برای یک پدر چه چیز مهم تر از به عرصه رسیدن فرزندش می تواند باشد؟

تنهایی ِ یک پسر 21 ساله دور از خانه اش ، خیلی غم انگیز و حزن آور است.

خانه ای که تا دو سال قبل مادر در آن می زیست . صدای خنده ی مادر می پیچید و بوی غذایش و عطر دعایش در جانمازی که همیشه گوشه ی خانه پهن بود ، دل ِ همه را گرم می کرد.خانه ای که هیچ بچه ای شب سال نو تنها نمی ماند.

می دانم دل ِ برادرم ، بیشتر از همه ی ما برای مادرم تنگ می شود.

بعضی وقت ها آدم ها در موقعیتی قرار می گیرند که فکر می کنند می دانند چه می خواهند ، در صورتی که عمیقا نمی دانند

بعضی وقت ها آدم ها در موقعیتی قرار می گیرند که فکر می کنند نمی دانند چه می خواهند در صورتی که عمیقا می دانند

من در هر دو موقعیت بوده ام و به قطعیت می گویم:

نمی دانم کدام سخت تر است.

آقای فردوسی پور ، دلمان برایتان تنگ می شود.

اینم از نود...

چه بسیار شب هایی که همدم تنهایی هام بود.

چه بسیار شب هایی که شادی بخش لحظه هام بود.

می تونم  بگم از راکد بودن دور نگهم میداشت .یک جورهایی مثل توی دور موندن...مثل هنوز جوون بودن...

نه صرف این که یک برنامه ی ورزشی و فوتبالی بود...نه...یک انرژی عجیبی درون برنامه جاری بود که کل هفته رو در انتظار دوشنبه  آپ نگهم می داشت.

تنها برنامه ی تلویزیون بود که هنوز نگاهش میکردم .

آقای فردوسی پور ، دلمان برایتان تنگ می شود.

امیدواریم در روزگار بهتری شما را ببینیم.