دخــتر ِ قدیــم

من همه‌ی دیوارها را فرو خواهم‌ ریخت .

دخــتر ِ قدیــم

من همه‌ی دیوارها را فرو خواهم‌ ریخت .

آدم نه هنوز آهنی

خوب که فکر میکنم می بینم از کار کردن اینجا راضیم...یعنی بیشتر وقت ها راضیم... بیشتر وقت ها ، غیر از ساعت های شروع ِ بعضی از صبح ها... 

امروز برای اولین بار صبح خواب موندم. 

نمی دونم ساعت لعنتی چرا زنگ نزد...یا نه...که زنگ زده و من نفهمیدم و بیدار نشدم... با احساس ِگرما از خواب بلند شدم و تا کمی از چشم هامو باز کردم ، از شکل تابش نور و روشنایی اتاق حس کردم باید ساعت ۱۰ و نیم باشه و حتی دیرتر.مثل فرفره از رختخواب پریدم بیرون..ولی خوب ساعت ۸:۳۲ دقیقه بود...یعنی دقیقا ۱ ساعت و نیم دیرتر از اونی که باید بیدار می شدم...سریع حاضر شدم و خودم رو تونستم ساعت ده و ۵ دقیقه برسونم شرکت ...یعنی حدود یک ساعت دیرتر از همیشه...رئیس نیومده بود و حتی اگر اومده بود هم ، به نظر خودم اتفاق خاصی نمی افتاد...من این همه وظیفه شناس...این همه آن تایم...حالا یک بار هم کمی دیر برسم مسلما نباید چالش برانگیز باشه...(خواهشا دوستان در این مورد سعی نکنند منو روشن کنند،خوب به سایه روشن امور واقفم)

ولی نکته ی جالب اینجاست که وقتی از خواب بلند شدم ، نه خواب آلود بودم و نه نیاز بیشتری به خواب درونم احساس می کردم . 

بعد با خودم فکر کردم ، همیشه همین طوره... همه چیز قاچاقیش بیشتر کیف میده...حتی چیزی مثل ِ خواب...این یک ساعت بیشتر خوابیدن(بدون احتساب پِرتی های نیم ساعته ی پشتیبانیِ آمادگی هر روزه) کلی تو کم کردن خستگی روزانه ام و شارژ بودنم تا همین ساعتی که اینجام ، تاثیر داشته....  

 

* از بدی های تابستان یکی این است که هر کاری کنی نمیتونی زودتر از دوازده و نیم تا یک شب بخوابی... اصلا زمان کم می آوری...تا چشم باز میکنی شده نصفه شب و تو دلت نمی خواهد بخوابی چون هنوز کلی کار و ایده برای پرداختن داری ، ولی خوب در کنارش کلی هم نیاز داری که بخوابی....  

* یک زمان های دیگه ای هم هست که دلم میخواست جای دیگه ای ، مثلا توی یک محیط فرهنگی کار می کردم که دلیلش بیشتر به خاطر بینش مکانیکیِ خاص ِ آدم های اینجاست ، اونم در قیاس با احساسات گرایی ِ آدمی مثل ِ من که به انسان ها بیشتر از بعد احساسی و عاطفی نگاه میکنه تا بُعد ِ صنعتی و سیستم درآمد زایی ومنابع انسانی ِ کسب و کار...این وقت ها رو یک وقت دیگه ، یک گاه ِ دیگه ای ، مفصل توضیح خواهم داد. 

 

* خاله ام توی وبش در  مورد a short film about love کیشلوفسکی نوشته بود ... یادم اومد بیام اینجا بهتون بگم که حتما این فیلم رو ببینید..من یکی که کلی از این فیلم گریه کردم و کلی دوستش داشتم...یک عاشقانه ی غمگین و پر از سایه روشن...یک عاشقانه ای شبیه خیلی از عاشقانه هایی که آدم هایی مثل ما، درگیرش میشن...