دخــتر ِ قدیــم

من همه‌ی دیوارها را فرو خواهم‌ ریخت .

دخــتر ِ قدیــم

من همه‌ی دیوارها را فرو خواهم‌ ریخت .

مثل ِ یک خمیازه

از لذت های ساده ی زندگی همین است...که سر شب روی تختت دراز کشیده باشی...پنجره نیمه باز باشد و نسیم ِ خنک ِ کولر نشسته باشد روی تنت و کمی بلرزاندت و بعد همان طور که یک رمان ِ قوی ِ خاص را می خوانی و ورق می زنی ، صدای قطرات باران و رعد و برق توی گوشـَت باشد و بوی خاک ِ خیس ِ باران خورده و عدس پلوی داغ ِ ظهر مانده بپیچید توی اتاقت...بپیچد توی مشامت...