زنی که تنها... رو به دیوار ،
در ملافه های چروکیده اش تا خورده
آشنای تو است.
می شناسیش؟؟؟
همان که انجماد ِ دست هاش، کشف ِ حسّی غریب را
میان آن همه آشفتگی
به طرّه های ِ شکسته چنگ زده
و خطّ ِ لب هاش...
در خواب هم ، نشانه های هوس را باز مانده است .
اگر شناختیــَش
شانه ی پنجه های آب خورده ات را
سوغات بیار .
اینجا باد...
یعنی باد هم...
می دانی؟
بگذار با لبخندی غمگین برایت آهسته بگویم :
اینجا باد هم ، ساز ِ گیس های آشفته را خارج می زند .
*امشب