دخــتر ِ قدیــم

من همه‌ی دیوارها را فرو خواهم‌ ریخت .

دخــتر ِ قدیــم

من همه‌ی دیوارها را فرو خواهم‌ ریخت .

مکاشفه در زمستان

مرد میانسال حدودا 50 ساله با ظاهری شق و رق پشت میزش نشسته است . نور کم رنگی از پنجره ها به داخل می تابد و فضای اتاق آن قدر تاریک هست که آویزهای فلزی گوشه و کنار اتاق با صفحه های تختشان روشن باشند . دختر جوانی با بارانی ِ بلند ِ مشکی رنگ و رو رفته اش وارد اتاق می شود . کفش های بلند ِ واکس نخورده و پیراهن و شلوار دودی . آویزی با زنجیرهای بلند از گردنش آویزان است . برق گردنبند و زنجیرش چیزهایی هستند که خوب توی چشم می آیند و با ظاهر آشفته ی دختر همخوانی ندارند . بیشتر او را مرموز جلوه می دهد و این تصور را به ذهن تداعی می کند که دختر از آن خیابانی هاییست که از بستر یک زندگی مرفه می آیند و زده اند به حیرانی و بی خیالی . زده اند به آنارشیست گری . ظاهر هیپی وارش به تجملاتی که سرتاسر دفتر را پوشانده همخوانی ندارد و حتی با محیط رسمی و فوق سری که به آن وارد شده است .  توی صورت رنگ پریده ی دختر چشم هایی غمگین و عجیب می درخشد و در واقع خود ِغم است که می درخشد .
مرد با سر به او اشاره ای می کند . دختر می ایستد روبه روی میز و دست هایش را به هم گره می زند .با صدایی که ته لهجه ی ناشناخته ای در آن توی ذوق می زند ، شروع به صحبت کردن می کند .
-  تونستین چیزی بازیابی کنید؟
صدای دختر آن قدر گرم و جدی هست که یخ نامرئی فضای اتاق به لرزه در می آید. سنسورهای حسی گیرنده ی هیجانات کاذب ساختمان به لرزه در می آیند . قطعا مامورین پشت مانیتورها سردشان شده است و شاید در ژن های بیداری مربوط به گذشتگانشان چیزی تکان می خورد . این اندیشه ایست که رییس با شنیدن اولین جمله ی دختر در ذهنش مورد بررسی قرار می دهد .
- هووم...
- به درد بخور؟
- خوب...نمیشه دقیقا گفت بیشتر به درد بخور یا به درد نخور...میتونم بهتون بگم خاطرات غمگینی داشتین... بیشتر عجیب و غمگین...
دختر از عجیب بودن خاطراتش رد می شود .
- شادی بیشتری می خواستین؟
- بله...بیشتر... ولی خوب می تونم این نوید رو بهتون بدم که روزهای شادتون خیلی شفاف و واضح و به درد بخور بودند . به درد بخورترین خاطره های شادی که ما تا به حال اینجا باهاشون برخورد داشتیم .استثنایی بودن . خاطره هایی که رنگی بودند و پر از جزئیات . جزئیات چیزیه که کار دانشمندای ما رو راحت تر می کنه...
- پس........
- بله...دقیقا...من تمام مبلغی رو که بهتون قول داده بودم ، پرداخت می کنم .
- پس خاطره های غمگین چی؟
- اونها عملا بلا استفاده اند...ولی...
- حتی اگر رمانتیک باشند؟
- ببین جوون...الان دویست سال پیش نیست که مردم پول بابت گریه و زاری و ملودرام های عاشقانه بدند...مردم به شادی نیاز دارند . برام عجیبه که تو با این سن کمت این قدر خاطره های رمانتیک داری...همه هم گریه دار... نمی تونم درک کنم .
- ....
مرد بلند شد رفت سمت پنجره . ایستاد و به آسمان خاکستری نگاه کرد و دست کشید روی چانه ی تراشیده اش. چند بار و چند بار....
- می رسیم به ولی...
سکوت می کند . انگار در سکوت جوانب قضیه و خطرات احتمالی را بالا و پایین می کند . دست از چانه بر می دارد .
- ولی جنس آسمون توی خاطره های شادت آبی بود با ابرهای سپید ِ تکه تکه . برام عجیبه . طبق گزارشات بیشتر از صد ساله چنین آسمونی در سطح سیاره دیده نشده . گفتی چند سالته؟
- من؟ هر چند سالم که باشه مسلما بالای صد سال نیستم.
- مطمئنی اونا خاطره های خودت بودند؟ فکر می کنم خاطره دزدی کرده باشی...
- خاطره دزدی از چه کسی؟ اصلا چه طور؟ فکر می کردم شما تنها سازمان در کل جهان باشین که به این فناوری بازیابی خاطرات به شکل ویدئو رسیده باشین.
- خودم هم نمی دونم . در واقع حدسیه که باید بیشتر بررسی شه . به گمونم پدربزرگم روزهایی رو به یاد می آورد که آسمون کاملا آبی بود و خورشید از بین ابرها می تابید . چیزهایی که برامون تعریف می کرد بیشتر شبیه یک تخیل بود تا یک خاطره...پدربزرگ من 15 ساله  بودم که مرد و در نوع خودش مسن ترین فردی بود که دیده بودم . درواقع داستان هاشو فراموش کرده بودم تا دیروز که  برق اون رنگ های شفاف رو توی خاطره هات دیدم . یک طوری مثل فیلمهای بیست بیست بود . چیزهای عجیبی توش داشت .
- مطمئنین بیست دوازده نبود ؟
مرد به سمت دختر برمی گردد و با حالتی مشکوک به او نگاه می کند .
- این هم یک سرنخ دیگه از دختری که زیاده از حد  عجیب به نظر می رسد و در عین حال با پای خودش اینجا آمده است .تو از سال بیست دوازده چه می دانی؟
- راستش من دقیقا به همین دلیل به ملاقات شما آمده ام .
مرد با حالتی مرموز به دختر نگاه می کند و چشم هایش را آن قدر باریک می کند که قدر یک شکاف بشود . دختر ادامه می دهد .
- من برای نجات دنیای شما آمده ام .
 

*هم قبل دارد و هم بعد و البته پایان ندارد و قرار است به شکل یک داستان بلند و شاید فیلمنامه نوشته شود . تا همین حد در اندازه های وب کافیست . فقط دوست دارم بدانم چنین داستانی را بلند و در ژانر تخیلی و درامااتیک دوست دارید یا نه ؟