تنم سان مرداد ، خفته
داغ و تشنه،
در انتظار،
به اردیبهشت بوسه های تو
و آن دست های کویری مهربان،
که گل ِ سینه هام را آب خواهی داد.
*امشب
* No Ordinary Love - sade
از شب متنفرم...از یک شب هایی مثل امشب که با وجود سی و چندین ساعت بی خوابی ، باز هم خوابم نمی بره...
بدم میاد....
ادامه مطلب ...یکی از چیزهایی که اینجا خوبه و تازه لذتش رو امروز فهمیدم ، دیدن گاه و بیگاه لبخند خوشحالی آدم هاست . شرکتمون برای استخدام کارگزار اداری ، آگهی داده بود. یک پسر متولد 66 دیروز صبح زنگ زد تا مدارکشو فکس کنه... یک طور خاصی به من التماس میکرد خانم من خیلی دنبال کارم ...زود باهام تماس بگیرین...من نان آور خانوادم و...دلم آب شد . شاید خیال میکرد من کاره ای هستم.
تا عصر 2 بار دیگه زنگ زد. با همکارم صحبت کردم که به نظر میرسه این خیلی مصره تو به دست آوردن کار . مشخصه احتیاج داره...دفعه آخر که زنگ زد وصلش کردم به همکارم تا باهاش حرف بزنه...گفتیم امروز بیاد مصاحبه .
دیروز مدیرمون غایب بود . امروز که اومد صبح اول وقت رفتم اتاقش و بهش گفتم یک بنده خدا رو گفتیم امروز بیاد مصاحبه که معلومه خیلی دنبال کاره.پدرش فوت کرده و هزینه های خانواده با اونه . اونقدر دنبال کاره که 3 بار دیروز تماس گرفت.مدیرمون گفت بذار بیاد.ایشالا ببینیم چی میشه...
امروز ساعت 3 اومد.همین چند دقیقه پیش رفت .
با استرس اومد .
خوشحال رفت .
مدیرمون موقتا استخدامش کرد تا بسنجش...من فکر می کنم اون پسر به این راحتیا کاری که به دست آورده رو از دست نمیده و با وجود این که کار با مشقتیه ، نهایتا استخدام میشه.
یک پسر ساده پوش و معمولی بود که وقت رفتن چشماش از شعف برق می زد .
می دونین؟ دیدن خوشحالی ناب آدمها خیلی مزه میده.
دارم فکر میکنم میتونم بلاخره یه طورایی تو شکل دادن افکار آدم های اطرافم و خوشحال کردن عده ای دیگه از آدم های اطرافم نقش کوچیکی داشته باشم .
دارم فکر میکنم مدیر ِ خیلی خوبی دارم .
اول.زن ها....همون روزی که میرن آرایشگاه ، همون اولین شبی که ابروشون رو برداشتن ، یک زیبایی خاصی پیدا میکنند که هیچ ربطی به زیبایی معمولی همیشگیشون نداره ...
این زیبایی ، یک زیبایی دور و کم پاست و حتی با گذشتن یک روز ازش ، می پلاسه و کم رنگ میشه... تو امشب زیبایی جادویی داری و فردا شاید فقط یک سوم اون زیبایی جادوویی برات باقی مونده باشه و از نیمه های فردا و با گذشتن 36 ساعت ، تو میشی همون زن ِ سابق با همون زیبایی معمولیِ خودت ...
کاری به زیاد زیبا بودن آدم ها یا کم زیبا بودنشون ندارم...
من به اون زیبایی جادوویی بعد از هر بار اصلاح ابرو ، توی زن ها کار دارم .
برای همه دخترها و زن هایی که وبمو میخونن آرزو می کنم کسی باشه که فارغ از همه ی ابراز عشق های همیشگیش ، اون زیبایی جادویی یک شبه رو برای سالیان طولانی ، ببینه و ستایش کنه...
دوم.خدمت آقایون متاهل عرض کنم که من به عنوان یک زن می دونم و مطمئنم که همه ی زن ها این مساله و بذل توجه رو دوست دارند و از ابراز همیشگیش به خودشون ، حتی اگر 40 سال هم از زناشوییشون گذشته باشه ، سیر نمیشند . اگر متوجه آنها باشین ، اون وقت اون شب حتما شاهد وقوع معجزه هستین. جشنی شبیه جشن شاهزاده و سیندرلا قبل از ساعت 12 .
سوم.یک مساله ای که برای من خیلی عجیبه دیدن زن ها با آرایش عروسی ساعت 7 صبح تو ایستگاه متروئه...همیشه این سوال برام مطرحه که چطور یک زن میتونه این همه وقت صرف آرایش کنه... گوئیا اصلا تحمل ِ دیدن چهره ی بدون آرایش خودش رو نداشته باشه شاید .
چهارم.چند روزه با ترانه ی تنهایی اندی که برای من گریزیه به دوران بازگشت ناپذیر و پاک و گس نوجوانی ، غرق می کنم خودمو توی اندوه...توی اندوه و توی رویاهایی دورتر و غیر قابل دسترس .
آفتاب نشسته روی / گل های سرخ قالی
خیال ِ تو کنارم / تو این اتاق ِخالی
عطر ِ تنت پیچیده / توی اتاق خوابم
با تو چه جون گرفته / ترانه های نابم
اسمت به روی لب هام/ توی ترانه هامه
بغض گرفته ی عشق/ تو غربت صدامه
قلب پر از سکوتم/ دلتنگ ازین جداییی
بی تو ببین چه سرده/ تابستون تنهایی
به چشم خسته ی من/ آسمون از سنگ شده
لعنت به این تنهایی/ دلم برات تنگ شده....
پنجم.اعتراف میکنم اندی نوستالژی ساز(بهتره بگم :معشوق خیالی) نوجوونی های منه و بخش عظیمی از غمی که تو وجودم توی اون روزها ، روز به روز و لحظه به لحظه انباشته می شد و حالا هم درونم نهفته است ، تحت تاثیر همین ترانه و یک چند ترانه ی دیگه از ترانه های اونه...من و خاله ام برای روزها و ساعت های متوالی با این ترانه ها گریه میکردیم...در خیال پردازی و فقدان ماهیت عجیبی به نام عشق و دوری از معشوقی خیالی که حتی نمی دونستیم چه کسیه و جالب این که جز گناه آلود بودن تصوراتمون و لذت بردن ازش و عذاب وجدان ِ ناشی از پندار ِ غلط زمونه ای که ما رو تو خودش پرورش داد، از عشق تصور دیگه ای نداشتیم و با نیت به دست آوردن آینده ای موهوم و استثنائی و عجیب و سحرآمیز بزرگ شدیم. و یا نه...
شاید که ما هنوز هم بزرگ نشدیم .
ششم. امشب هم بدجوری حال ، حال ِ گریه است .
و هفتم. شنیدن تنهایی رو با من شریک شید .