دلم نمی خواهد اینطور بروم توی غار تنهایی...نه این که غار تنهایی را دوست نداشته باشم . نه...غار همیشه خوب است . مخصوصا این که از غیر خالی باشد و تو با خودِ خودت تنها باشی...ولی خالی از غیر بودن معنی نبودن تو را نمی دهد .
دوست دارم آنجا تو باشی...
یک جای جادویی و آرام . کنج یک کوه بلند که تنها راه....
دلم نمی خواهد اینطور بروم توی غار
تنهایی...نه این که غار تنهایی را دوست نداشته باشم . نه...غار همیشه خوب
است . مخصوصا این که از غیر خالی باشد و تو با خودِ خودت تنها باشی...ولی
خالی از غیر بودن معنی نبودن تو را نمی دهد .
دوست دارم آنجا تو باشی...
یک
جای جادویی و آرام . کنج یک کوه بلند که تنها راه ورود به آنجا یک شکاف
ایستاده باشد و مثل کنار زدن پرده ها بخزی توی غار...و آنجا...
آنجا دنیای بزرگ ِ لعنتی ِ بی نظیری انتظارت را می کشد .
توی
آن غار یک چشمه است که وسعت بیشتر کف ِ غار را فرا گرفته و جریان آب آن
این قدر زلال است که می توانی سنگ های صیقلی کف آب را ببینی...
و عمق ِ آن...عمق آن برکه ی لعنتی ِ کوهی ، فقط تا زیر زانویت را فرا می گیرد .
بعد
همانطور که دست انداخته ایم گردن هم می نشینیم لب چشمه ِ کوهی و پایمان را
فرو میکنیم توی آب ِ سردش...توی آن نیمه تاریکی...نور ِ آب و نور ِ چشم
های تو ، قشنگ ترین جلوه ی دنیاند .
آخ محبوبم ...با من به غار
تنهایی من بیا...برایت آهنگ های آرام بخش بی کلام می گذارم . از آنها که
خودمان را از غیر رها کنیم . از آنها که دنیای بیرون را فراموش کنیم . از
آنها که کسی نمیشناسدشان و کسی نشنیده شان .
محبوب من..تو فکر کن...غار تنهایی ما پر از سکوت باشد و فقط صدای ریز جریان آب و ریتم ملایم نفس های تو شنیده شود .
تو میدانی شنیدن صدای آرام نفس هایت ، در عمق ِ سکوت تاریک یک اتاق ، یا یک غار یعنی چه؟
می دانی؟
باید بدانی که این برای من ، تنها خواهشیست که از این جهان بی کرانه دارم .
من چیزهای زیادی در زندگیم داشته ام و چیزهای زیادی هم نداشته ام .
ولی
صادقانه ، بدون ریا ، بدون حرف اضافه ، می خواهم بگویم که شنیدن صدای نفس
های تو دور از غیر ، دور از همه ی غیر ، و سر گذاشتن روی سینه ات و حس
گرمای تنت زیر گوشها و گونه هایم ، تنها چیزی است که از دنیا می خواهم .
می دانی؟
دنیا بعد از این اتفاق ، مامنی است که به همه ی آرزوهایم در آن رسیده ام .