دخــتر ِ قدیــم

من همه‌ی دیوارها را فرو خواهم‌ ریخت .

دخــتر ِ قدیــم

من همه‌ی دیوارها را فرو خواهم‌ ریخت .

جواب های عاشقانه.بغض های فلسفی

*برداشته شده از سایت استاد(عباس معروفی) که در ایران فیلتر می باشد. دلم می خواهد یک روز من هم جواب این سوال ها را بدهم .

با بعضی از جواب هایی که به سوال ها داده شده بود  ، یک چیزی در گلوم...می دانید؟ بغض کردم . اشک ریختم و افسوس خوردم .

 

 


ماکس فریش نویسنده‌ی پرسشگرا در سال‌های 1967 تا 1971 مجموعه پرسش‌هایی مطرح کرد که اینها با تلاش ناشرش آقای اونزلد، (مدیر سورکامپ) انتشار یافت. مطبوعات و دانشگاه‌ها در طول 20 سال گذشته این پرسش‌های ادبی فلسفی اجتماعی را در اختیار نویسندگان و فیلسوفان و هنرمندان قرار داده‌اند تا پاسخ دریافت کنند. پرسش‌های ماکس فریش در کشورهای آلمانی زبان همواره مطرح بوده و پاسخ‌ها نیز معمولاً شگفتی آفریده است.

رییس ایرانشناسی دانشگاه ماربورگ که روز 23 نوامبر در آنجا سخنرانی داشتم این پرسش‌ها را در اختیار من قرار داد تا پاسخ بگویم. پرسش‌های چندپهلوی دشواری که آدم گاهی تکلیف خودش را نمی‌داند. من اما هرچه بلد بودم صادقانه پاسخ گفتم. متن آلمانی با ترجمه مجید عباسیان در سایت دانشگاه منتشر شد.

1. Sind Sie sicher, daß Sie die Erhaltung des Menschengeschlechts, wenn Sie und alle Ihre Bekannten nicht mehr sind, wirklich interessiert?

1 -  آیا مطمئنید که حفظ نوع بشر، وقتی شما و آشنایانتان دیگر نیستید برایتان اهمیت دارد؟ 

 معروفی: 

......ادامه ی مطلب.

*برداشته شده از سایت استاد(عباس معروفی) که در ایران فیلتر می باشد. دلم می خواهد یک روز من هم جواب این سوال ها را بدهم .

با بعضی از جواب هایی که به سوال ها داده شده بود  ، یک چیزی در گلوم...می دانید؟ بغض کردم . اشک ریختم و افسوس خوردم .

 

 


ماکس فریش نویسنده‌ی پرسشگرا در سال‌های 1967 تا 1971 مجموعه پرسش‌هایی مطرح کرد که اینها با تلاش ناشرش آقای اونزلد، (مدیر سورکامپ) انتشار یافت. مطبوعات و دانشگاه‌ها در طول 20 سال گذشته این پرسش‌های ادبی فلسفی اجتماعی را در اختیار نویسندگان و فیلسوفان و هنرمندان قرار داده‌اند تا پاسخ دریافت کنند. پرسش‌های ماکس فریش در کشورهای آلمانی زبان همواره مطرح بوده و پاسخ‌ها نیز معمولاً شگفتی آفریده است.

رییس ایرانشناسی دانشگاه ماربورگ که روز 23 نوامبر در آنجا سخنرانی داشتم این پرسش‌ها را در اختیار من قرار داد تا پاسخ بگویم. پرسش‌های چندپهلوی دشواری که آدم گاهی تکلیف خودش را نمی‌داند. من اما هرچه بلد بودم صادقانه پاسخ گفتم. متن آلمانی با ترجمه مجید عباسیان در سایت دانشگاه منتشر شد.

1. Sind Sie sicher, daß Sie die Erhaltung des Menschengeschlechts, wenn Sie und alle Ihre Bekannten nicht mehr sind, wirklich interessiert?

1 -  آیا مطمئنید که حفظ نوع بشر، وقتی شما و آشنایانتان دیگر نیستید برایتان اهمیت دارد؟

عباس معروفی: بله. به شدت اهمیت دارد. اما بعد از مرگ من این اهمیت از اعتبار می افتد.

Abbas Maroufi : 

2. Warum? Stichworte genügen.

2 – مختصر بگویید چرا؟

عباس معروفی: اگر بقای بشریت برای کسی اهمیت داشته باشد، پیش از مردن هر کاری بتواند و بخواهد انجام می‌دهد. آن هم به شیوه و سلیقه و انتخاب خودش، با ابزار و توان خودش. وقتی زنده نباشی دیگر چیزی برای تو وجود ندارد. یک دریچه‌ی دوربین برای ابد بسته می‌شود. با هر نگاه و حس و اندیشه‌ای.

 

3. Wieviele Kinder von Ihnen sind nicht zur Welt gekommen durch Ihren Willen?

3 – چند تا بچه از شما به دلیل اراده‌ی شخصی تان به دنیا نیامده‌اند؟

عباس معروفی: به خواسته‌ی بانوی من که عاشقانه دوستش دارم، و با همراهی من یک بچه‌ی ما به دنیا نیامد. بچه‌ای که حاصل عشق‌مان بود پیش از اینکه روی زندگی را ببیند دستش از دار دنیا کوتاه شد.

خودم فرزند یک عشق هستم. و اولین چیزی که از محبوبم خواستم یک بچه بود، اما چنان تند واکنش نشان داد که ناچار به عذرخواهی شدم، و بعد برایش توضیح دادم که آنقدر عاشقانه دوستش دارم که دلم می‌خواهد یکی مثل خودش برایم به دنیا بیاورد. می‌خواستم یکی از خودش کپی کنم، می‌خواستم به چشم‌های این نگاه کنم و آن دیگری را ببینم. قلبم از شادمانی درخشید اما به خاطر مصلحت و خواسته‌ی بانویم به ناچار او را همراهی کردم. و این تنها چیزی است که تا زنده‌ام از پشیمانی‌اش سیر نخواهم شد. متاسفم و همیشه به آن پسرک زیبای باهوش فکر می‌کنم که شبیه مامانش بود. و همیشه به مامانش فکر می کنم که چنین تجربه‌ی تلخی را از سر گذراند.

 4. Wem wären Sie lieber nie begegnet?

4 – ترجیح می دهید با چه کسی هرگز روبرو نمی شدید؟

عباس معروفی: با بازجویم.

 

5. Wissen Sie sich einer Person gegenüber, die nicht davon zu wissen braucht, Ihrerseits im Unrecht und hassen Sie eher sich selbst oder die Person dafür?

5 – آیا مقابل فردی که شما در موضع ناحق هستید، و او لازم نیست که از این قضیه اطلاع داشته باشد، از چه کسی تنفر دارید؟ از خودتان؟ یا آن فرد؟

عباس معروفی: اگر فرض کنم برابر کسی در موضع ناحق هستم از خودم بدم می‌آید. و زمانی که او از این موضع من بی خبر باشد، سعی می‌کنم بی اندازه بودن خودم را نشان دهم و سپس تلاش می کنم که دست را ببازم و صحنه را ترک کنم. چون حالا دیگر تحمل دیدن بلاهت را هم ندارم.

6. Möchten Sie das absolute Gedächtnis?

6 – دوست دارید حافظه‌ی مطلق داشته باشید؟

عباس معروفی: اصلاً. گاهی حافظه باید پاک شود تا آدم بتواند دوباره اشتباه کند.

 

7. Wie heißt der Politiker, dessen Tod durch Krankheit, Verkehrsunfall usw. Sie mit Hoffnung erfüllen könnte? Oder halten Sie keinen für unersetzbar?

 7 – اسم سیاستمداری که مرگش به دلیل بیماری، تصادف و غیره در شما امیدی برمی‌انگیزد چیست؟ یا فکر می کنید هیچکس غیرقابل جایگزینی نیست؟

عباس معروفی: با مرگ سیاستمداران چیزی عوض نمی‌شود. تجربه نشان داده که این امید فوراً به یأس غیر قابل جبرانی تبدیل می‌شود. وقتی خمینی مُرد بسیاری از ما امیدوار شدیم، اما دیری نگذشت که سخت سرخوردیم و دل مان می‌خواست زمان به عقب برگردد. با این حال مردم مدام به این مسئله در ذهن شان پر و بال می دهند. 

 8. Wen, der tot ist, möchten Sie wiedersehen?

8 – چه کسی هست که مرده و دوست دارید او را دوباره ببینید؟

عباس معروفی: پدربزرگم، و یک دوست که اسمش اسماعیل بود.

 9. Wen hingegen nicht?

9 – در مقابل چه کسی را دوست ندارید ببینید؟

عباس معروفی: مادربزرگم را.

 

10. Hätten Sie lieber einer anderen Nation (Kultur) angehört und welcher?

10 – دوست داشتید متعلق به یک ملت و یا (فرهنگ) دیگری بودید؟ و کدام؟

عباس معروفی: بله. همیشه به این فکر کرده‌ام که به شدت دلم می‌خواست متعلق به ملت و فرهنگی بودم که با  راستی و شایستگی اموراتش را می‌گذراند و نانش را درمی‌آورد.

از ژاپن خوشم می‌آید.

 11. Wie alt möchten Sie werden?

11- دوست دارید به چه سنی برسید؟

عباس معروفی: این بستگی به عشق دارد. آدم وقتی عاشق باشد دلش می‌خواهد تا نود سالگی عمر کند. وگرنه تا همینجا هم کافیست.

12. Wenn Sie Macht hätten zu befehlen, was Ihnen heute richtig scheint, würden Sie es befehlen, gegen den Widerspruch der Mehrheit? Ja oder Nein.

12 – اگر قدرت این را داشتید فرمانی بدهید که حالا به نظرتان صحیح است، آیا امروز بر خلاف نظر اکثریت این فرمان را صادر می کردید؟ بله یا نه؟

عباس معروفی: بله.

اگر قدرت فرمانی را می‌داشتم که می‌توانستم با آن سرنوشت بخشی از مردم را عوض کنم تردید نمی‌کردم. موقعیت فرمان دادن و قاطع بودن همیشه فراهم نیست. آدم وقتی در موقعیتی قرار گیرد باید قاطعیت عمل هم داشته باشد.

 13. Warum nicht, wenn es Ihnen richtig scheint?

13 – چرا نه؟ اگر به نظر شما صحیح است چرا نه؟

عباس معروفی:

 14. Hassen Sie leichter ein Kollektiv oder eine bestimmte Person und hassen Sie lieber allein oder im Kollektiv?

14 – شما از یک جماعت راحت تر متنفر هستید یا از یک شخص؟ و دوست دارید تنها متنفر باشید یا جمعی؟

عباس معروفی: تنفر نقطه‌ی مقابل عشق است، و به گرانی و عظمت عشق. حسی است بسیار سنگین و عمیق که نمی‌توان به آسانی خرجش کرد. یک فرد خطاکار و خائن هم ارزش آن را ندارد که آدم این حس عمیق تنفر را نثار او کند. می‌توان به جمعیتی تنفر ورزید که دست به دست هم سرنوشت یک ملت را به تباهی می‌کشند، و چه بهتر که این حس همراه دیگران به توان برسد.

15. Wann haben Sie aufgehört zu meinen, daß Sie klüger werden oder meinen Sie's noch? Angabe des Alters.

15 – کی از باور این که عاقل‌تر می‌شوید دست کشیدید؟ یا این که هنوز بر این باور هستید؟ چند سال‌تان است؟

عباس معروفی: در سی سالگی تکلیفم با خودم روشن بود و می‌دانستم چی برای ادبیاتم خوب است. و همان وقتها بود که جایی نوشتم: تا زمانی که بتوان از یک بچه‌ی چهار ساله چیز آموخت، امیدی به آینده هست، و همیشه برایم مهم بود که هر تجربه‌ای خطی بر پیشانی‌ام جا می‌گذارد. این خطها جاپای اسبهای کالسکه‌ی زمان است، و ارزان به دست نیامده. پس هر روز می‌توان نسبت به روز قبل عاقل‌تر شد.

من پنجاه و چهار سالم است. 

 16. Überzeugt Sie Ihre Selbstkritik?

16 – انتقاد شخصی‌تان نسبت به خودتان شما را متقاعد می‌کند؟

عباس معروفی: گاهی نه. گاهی در عین مرور انتقاد شخصی این حقیقت هم وجود دارد که از بعضی اجبارها نمی‌توان گریخت. گاهی در مسائلی به خودم سخت انتقاد می‌کنم و متقاعد هم می‌شوم، تصمیم می‌گیرم با تغییر روش آن مسائل را از پیش پا بردارم، اما باز بر اساس فشارهای بیرونی یا اجبارهایی گریزناپذیر برمی‌گردم به نقطه‌ی قبلی. همیشه زندگی با طراحی دلخواه پیش نمی‌رود، گاهی چیزهایی از سوی دیگران خود را دخیل می‌کند که آدم ناچار می‌شود خودش را مورد انتقاد قرار دهد. و این چرخه تمامی ندارد.


17. Was, meinen Sie, nimmt man Ihnen übel und was nehmen Sie selbst übel, und wenn es nicht dieselbe Sache ist: wofür bitten Sie eher um Verzeihung?

17 – فکر می‌کنید از چه کار شما دیگران می‌رنجند؟ و خودتان چه چیزی را به دل می‌گیرید؟ و اگر این دو موضوع یکسان نیست، شما برای چه چیزی ترجیحاً تقاضای بخشش می‌کنید؟

عباس معروفی: از این که به کسی نمی‌توانم نه بگویم، دیگران را می‌رنجانم. این تربیت غلط از کجا در من شکل گرفته که فکر می‌کنم آدم به دوست و آشنا و فامیل نمی‌تواند نه بگوید، و حتی الامکان برای غریبه‌ها هم آن را به کار نبرد؟ اینجا در آلمان بچه‌ها از کودکی یاد می‌گیرند که نه بگویند. من چرا نمی‌توانم؟ خب به همین خاطر عزیزترین کسانم را رنجانده‌ام، چون به دیگران نگفته‌ام نه، و چیزی گرانبها مثل زمان را خرج آنان کرده‌ام.

و من خود، از دروغ می‌رنجم، از این که کسی بخواهد مرا دودره کند بیزارم. با اینهمه برای این دو حالت متفاوت، من ترجیح می‌دهم از رفتار خودم تقاضای بخشش کنم. زیرا رفتار من اتفاقی نیست، چیزی ست که در وجودم کهنه شده، و باید کسی کمکم کند تا به مرور از آن خلاص شوم.  

18. Wenn Sie sich beiläufig vorstellen, Sie wären nicht geboren worden: beunruhigt Sie diese Vorstellung?

18 – اگر همینجوری تصور کنید که هرگز به دنیا نیامده بودید، آیا این فکر خاطر شما را آشفته می‌کند؟

عباس معروفی: اصلاً. نه تنها خاطر مرا نمی‌آشوبد، بلکه فکر می‌کنم برای دیگران هم اهمیتی نداشته باشد.

19. Wenn Sie an Verstorbene denken: wünschten Sie, daß der Verstorbenen zu Ihnen spricht, oder möchten Sie lieber dem Verstorbenen noch etwas sagen?

19 – وقتی به مردگان فکر می‌کنید، دل‌تان می‌خواهد که فرد مرده با شما حرف بزند؟ یا دوست دارید شما چیزی به او بگویید؟

عباس معروفی: دلم می‌خواهد حرف‌های آن مرده را بشنوم. من چیز تازه‌ای برای او ندارم، اما یک مرده قطعاً چیزهای جالب برای من خواهد داشت.

 20. Lieben Sie jemand?

20 – عاشق کسی هستید؟

عباس معروفی: بله، با تمام سلول‌های بدنم.

 21. Und woraus schließen Sie das?

21 – از چه چیزی به این نتیجه رسیده‌اید؟

عباس معروفی: از این که وقتی باهاش حرف می‌زنم، قلبم جور دیگری می‌تپد، وقتی می‌خواهم به دیدارش بروم بارها فکر می‌کنم چی بپوشم، چه عطری بزنم، چی بگویم، چه رفتاری داشته باشم. و بدبختی اینجاست که وقتی می‌بینمش همه چیزهایی که فکر کرده بودم یادم می‌رود، و حتا فضای اطرافش را به سختی می‌بینم. خودش بزرگتر از همه جاست. من یک بار در عمرم عاشق شده‌ام، و دلم می‌خواهد همیشه شاد و خوشبخت ببینمش، و برای این مقصود هر کاری که لازم باشد انجام می‌دهم. دلم می‌خواهد خودم با ابتکارهای خودم خوشبخت و شادش کنم.

من از مرگ نمی‌ترسم اما از اینکه او را از دست بدهم به شدت وحشت دارم. یک هراس ویرانگر مثل مرگ سایه به سایه‌ی زندگی‌ام نفس می‌کشد که آخر مرا می‌کشد، و این هراس از دست دادن اوست. می‌دانم اگر نباشد انگیزه‌ی همه‌ی کارهایم را از دست می‌دهم. و می‌دانم که او تنها انگیزه‌ی نوشتن، خواندن، دیدن و شنیدن من است. و حالا به موازات عشق حس ترس هم در قلبم می‌کوبد.

22. Gesetzt den Fall, Sie haben nie einen Menschen umgebracht, wir erklären Sie es sich, daß es dazu nie gekommen ist?

22 – فرض براینکه تا کنون هیچ انسانی را نکشته‌اید، چگونه توضیح می‌دهید که تا به حال کار هرگز به آنجا نینجامیده است؟

عباس معروفی: سوای قتل‌هایی که تصادفی اتفاق می‌افتد، قتل پیش از آن که از نظر فیزیکی رخ دهد، در ذهن آدمها اتفاق می افتد. آدمها بارها و بارها کسی را ذهن شان می کشند، و بعد که صحنه را از نظر گذراندند آرام می گیرند و زندگی عادی شان را ادامه می دهند.

برای یک نویسنده این ساده‌تر اتفاق می‌افتد. بسیار پیش می‌آید که نویسنده با هنرمندی تمام یکی از شخصیت‌های رمان یا داستانش را به قتل می‌رساند.

من آدم‌های بسیاری را در ذهن و در رمان‌هایم کشته‌ام. و اعتراف می‌کنم که به آسانی تصویر کردن یک باغ چنین چیزی را نوشته‌ام، اما در حالت واقعی که به طور فیزیکی قتلی انجام دهم، خیر. کشتن کاری ست بسیار سخت که من جسارت و جرأت و انگیزه‌اش را هرگز ندارم.

 23. Was fehlt Ihnen zum Glück?

23 – برای خوشبختی چی کم دارید؟

عباس معروفی: همیشه چیزی کم است. همیشه نم اشکی گوشه‌ی چشم وجود دارد برای روز مبادا. زندگی در جهان امروز به نقطه‌ای رسیده که خوشبختی یک رویاست. گاهی یک عمر فقط کار می‌کنیم و اسمش را می‌گذاریم زندگی. من فقط او را کم دارم.

 24. Wofür sind Sie dankbar?

24 – برای چه چیزی سپاسگزار هستید؟

عباس معروفی: این را از پدربزرگم آموخته‌ام که برای ساده‌ترین لطف سپاسگزار باشم.

من برای یک نان سپاسگزار شدم

به هنگامی که سخت گرسنه بودم،

برای بزرگترین عشق،

به هنگامی که از تنهایی

به تباهی رسیده بودم.

25. Möchten Sie lieber gestorben sein oder noch eine Zeit leben als ein gesundes Tier? Und als welches?

25 -  بیشتر دوست دارید مرده باشید یا این که هنوز مدت زمانی به صورت یک حیوان سالم زندگی کنید؟ و کدام حیوان؟

عباس معروفی: دوست دارم زنده بمانم حتا به صورت یک مورچه که کاری را مدام تکرار می کند، و مدام کار می‌کند.

------------------------------------------------------------

شما هم به این پرسش ها برای خودتان پاسخ بگویید.
  

*فقط برای اطلاع دوستان ِ گلم که این مدت همراه ِ من نگران محسن بودند بگویم که حالش خوب است . دیشب با هم حرف زدیم و  مطمئنم کرد چیزی برای نگرانی نیست . ممنونم از محبتتون.

 

**این پاسخ ها ، گلویم را پر از بغض ِ نشکسته کرده اند . واقعا فلسفی ،عاشقانه و دیوانه کننده اند .