دخــتر ِ قدیــم

من همه‌ی دیوارها را فرو خواهم‌ ریخت .

دخــتر ِ قدیــم

من همه‌ی دیوارها را فرو خواهم‌ ریخت .

بازی ساعت ۱۲

میشه حال اساسی کرد وقتی می‌بینی ساعت به جای ۱ بودن بر‌می‌گرده عقب و روی ۱۲ چرخ می‌خوره .

کاش زندگی واقعی به ما آدم‌ها چنین فرصت‌هایی می‌داد . می‌گذاشت تا دوباره برگردیم به جایی که همیشه یک اشتباه کوچک یا بزرگ با اثر پروانه‌ای فوق‌العاده ، جاخوش کرده و کل زندگیمان را به گند کشیده است . کاش فرصت داشتیم بعضی چیزها را تغییر دهیم . می‌دانم ابلهانه است چون می‌توان به جای افسوس خوردن ، همین حالا  یک اثر پروانه‌ای روی آینده‌ی دور یا نزدیک گذاشت . به هر حال از آنجایی که ما  آدم‌های  مرده‌پرستی هستیم ، ترجیح می‌دهیم برای گذشته‌ی از دست‌رفته مرثیه‌سرایی کنیم . باید بگویم من مرده‌پرست تر از همه‌ی دنیایم . مخصوصا حالا که اینجا نشسته‌ام و این خزعبلات را تایپ می‌کنم . امیدوارم این خزعبلاتی که در این ثانیه می‌نویسم یک اثر پروانه‌ای بزرگ( چه‌قدر تاثیر این کلمه وقتی زیاد به کار برده میشه زیاده ! ) بر آینده‌ی نزدیکم داشته باشد .

بعدنوشت : یادم می‌آید خاله‌ی کوچکم وقتی تازه ۴،۵ سالش شده‌بود ، هر بار که کلمه‌ی تازه‌ای یاد می‌گرفت ما را با تکرار مکرّر آن کلمه در آن روز یا هفته روانی می‌کرد . مثلا کلمه‌ی "اتفاقا" :

اتفاقا من همین الان اومدم . اتفاقا من شامم رو خوردم . اتفاقا من دستشویی دارم . اتفاقا مامانی منو زد . اتفاقا این کتابه با این عکساش خیلی نازه . اتفاقا بابات پشت دره . اتفاقا حامد (پسرهمسایه) امروز تو لباس‌هاش جیش کرد و مامانش کلی زدش .  اتفاقا خیلی زشته این کارت . اتفاقا داره جیشم می‌ره . اتفاقا بیا دکتر بازی کنیم . اتفاقا من میخوام دکتر باشم . اتفاقا شب‌به‌خیر .

و اتفاقا یادش به خیر اون بچگی های لعنتی .