می خواستم یک سری خزعبلات در مورد زنکهایی که امشب در مهمانی دیده بودم بنویسم که همهاش دود شد و رفت به هوا ...دلیلش بماند . فقط سربسته بپرسم واقعا چرا ؟ یک سری زن در ظاهر عادی ولی در باطن بیسواد و احمق و که به چیزی به جز بچهداشتن یا نداشتن دیگران و شوهرداری و زاییدن و قیمت اقلام مختلف و حراج و هزار کوفت و زهرمار ابلهانهی دیگه فکر نمیکنند . حتی ندیدم بحثی در مورد این که کدام مدرسه برای ثبتنام بچههایشان مناسبتر است بکنند . همهی هم و غمشان این است که... استغفرالله . به من چه ربطی دارد . خیلی خوشحالم که فامیل خودم اصلا به چنین بحث های احمقانهای نمیپردازند . ولی فامیل آقای میم تا دلت بخواهد در کار فضولی امّت استادند . آدمهای بیکلاس بیتمدّن . باور کنید هر وقت مجبورم آنها را ببینم دچار افسردگی میشوم که چرا وقتی روز نامزدی این جماعتی که نفهمی از سر رو رویشان میبارد را دیدم نترسیدم و باز هم ۲ هفتهی بعد به عقد فرزند خلفشان درآمدم .
زنعموی ابلهش به من میگوید :
- چرا بچهدار نمیشین ؟
-هنوز وقتش نیست . یک سری مشکلات هست .
-حالا یک امتحانی بکنید .
خاک بر سر نفهمش کنند .
من واقعا دپرسم . کی جامعهی ما می خواهد متمدّن بشود و مردمش این را درک کنند که ۴دیواری زندگی هر خانواده فقط عرصهی دخالت همان خانواده است نه آدمهای بیشتر دور و بر ؟